The normal girl
رويا




من کي هستم؟





درباره ImagicGirl

















03/01/2004 - 04/01/2004 04/01/2004 - 05/01/2004 05/01/2004 - 06/01/2004 06/01/2004 - 07/01/2004 07/01/2004 - 08/01/2004 08/01/2004 - 09/01/2004 09/01/2004 - 10/01/2004 10/01/2004 - 11/01/2004 11/01/2004 - 12/01/2004 12/01/2004 - 01/01/2005 01/01/2005 - 02/01/2005 02/01/2005 - 03/01/2005 03/01/2005 - 04/01/2005 04/01/2005 - 05/01/2005 05/01/2005 - 06/01/2005 08/01/2007 - 09/01/2007


Sunday, October 24, 2004

هيچ می دونستين سهراب سپهری غزل هم داره ؟ اتفاقا غزلاشم قشنگه يکشو که قشنگتر بود و اينجا می نويسم

تا گرفتم خلوتی تاريک ، روشن تر شدم
قطره ای بودم چو رفتم در صدف گوهر شدم
هيچ گل چون من در آين گلزار بی طاقت نبود
خواب ديدم چون نسيم صبح را ، پرپر شدم
خشکسالی ديده ای در چمن چون من نبود
ابر را ديدم چو در آهنگ باران ، تر شدم

خوش بگذره
مخابره شده از مشهد مقدس



بعضی آهنگا آدمو ياد بعضی خيابونا می ندازه و نمی زاره توی اتاق تو خوابگاه تو مشهد مقدس ، حواست سرجاش بمونه و درس جلو روتو بفهمی .
بعضی وقتام کمبود امکانات از نوع اينترنتيش برای يکی به اصطلاح معتاد به اين تکنولوژی ، رنجهای زيادی داره و بازم مانع خوندن درس برای کوئيز دوشنبه می شه .
با اينهمه مانع برای درس خوندن ، آدم چه جوری می تونه درس بخونه ؟ نه شما بگين
< مرا درياب من خوبم
هنوزم آب می کوبم
هنوزم شعر می رسيم
هنوزم باد می روبم
مرا درياب درسرما
مرا درياب تا فردا
مرا درياب تا رفتن
مرا درياب تا اينجا...> ( اين قسمت من باب تفريح بود )
خلاصه اينکه انشاءالله شما آهنگای خاطره انگيز گوش ندين و دچار هيچ نوع کمبود امکاناتی نباشين ، بتونين به راحتی درسهاتونو بخونين
خوش بگذره .
پ.ن: فقط نمی دونم چرا وقتی رمان کوری رو می خوندم از اين مشکلات نداشتم!



هر خنده بر درد بی درمان ، دوا نيست
بعضی خنده ها خود درد ِ .

يا

تو صورتش می خندم و نگام می کنه هاج و واج . چشماش گرد شده .
- تو سرش چی می گزره ؟ نمی دونم ...
وقتی می خندم حتی نمی دونم تو سر خودم چی می گزره . يک لحظه سعی می کنم اعصابم رو تحت کنترلم بيارم اما رشتش از دستم در می ره ...
فکر کنم گريه کردن يادم رفته ، چون به جای گريه دارم می خندم . اونم قاه قاه ...
همچنان من و هاج و واج نگاه می کنه ...
- ببخشيد ! شما چتونه ؟!



با عرض معذرت
اما حتی اگه گند از سر همه چيز دربره
بازم انسانها برای بقای خودشون تلاش می کنن
و می شه گفت تا اين حد از مرگ می ترسن و تا اين حد به زندگيشون اميد دارن .

همچنان خوش بگذره

پ.ن : اينم نتيجه خوندن رمان کوری . جالب بود ، ايده جالب سياه . بازم جای شکرش باقيه که آخرش اميد داشتنشون فايده داشت و Happy End بود .
پ.ن2 : يه مثال از اون جمله بالا اينه که ادمها تو آشپزخونه ای که کاملا داره گند از سرش در می ره ، همچنان آشپزی می کنن و برای بقای شکمشون تلاش می کنن ....
پ.ن 3: Sorry که يکذره دچار تلخی سياه شدم .


Wednesday, October 20, 2004

وقتی چشماتو ببندی ، صداهای بيشتری می شنوی...

تيک تاک يه ساعت که نيست
سروصدای يه بچه
حرف زدن دونفر تو اتاق بغل
خوندن آهنگ زير لب يکی از تو راهرو
صدای موتور ماشين زير پنجره
صدای ظرف شستن از آشپزخونه دورتر
صدای بغ بغوی دوتا کبوتر از تو سوراخ توی سقف راهرو

- به نظر شما ما اومديم خونه کبوتر را گرفتيم يا اونا اومدن تو خونه ما ؟

صدای يه دمپايی تو راهرو ...

وقتی چشماتو باز می کنی
همه جا ساکته و آرومه
ساعت باطری نداره
هيچ بچه ای تو خوابگاه نيست
اتاق بغليا خوابن
کسی تو راهرو نيست
ماشين از زير پنجره رفته
همه ظرفا شسته شدن
کبوترا فهميدن ما اومديم تو خونشون و گزاشتن رفتن

صدای يه دمپايی تو راهرو ...
از جلوی اتاق رد می شه و می ره .

- اينم يه روز ديگه ، پا شم برم سراغ کارام...

خوش بگذره.
مخابره شده از مشهد مقدس



اينم يه شعر از جناب داريوش ، به ياد عمو بهزاد و بقيه برو بچز

گفتم تو چرا دورتر از خواب و سرابی ، خواب و سرابی
گفتی که منم با تو ولی تو نقابی اما تو نقابی
فرياد کشيدم تو کجايي ؟ تو کجايي ؟
گفتی که طلب کن تو مرا تا که بيابی
چون همسفر عشق شدی مرد سفر باش
هم منتظر حادثه هم فکر خطر باش فکر خطر باش
هر منزل اين راه بيابان هلاک است
هر چشمته سرابی است که بر سينه خاک است
در سايه هر سنگ اگر گل به زمين است
نقش تن ماری است که در خواب کمين است
در هر قدمت خاک هر شاخه سر دار
در هر نفس آزاد هر ثانيه صد بار
چون همسفر عشق شدی مرد سفر باش
هم منتظر حادثه هم فکر خطر باش فکر خطر باش
گفتم که عطش می کشتم درتب سحرا
گفتی که مجوی آب و عطش باش سراپا
گفتم که نشانم بده گر چشمه ای آنجاست
گفتی چو شدی تشنه ترين قلب تو دريا است
گفتم که دراين راه کو نقطه آغاز
گفتی که تويی تو خودپاسخ اين راز
چون همسفر عشق شدی مرد سفر باش
هم منتظر حادثه هم فکر خطر باش فکر خطر باش

خوش بگذره
مخابره شده از مشهد مقدس



بعضی وقتا يه بيت شعر می تونه يه آدم نا اميد و به يه آدم اميدوار تبديل کنه ، اونم در عرض کمتر از نيم ثانيه

حافظ وظيفه تو دعا گفتن است و بس
دربند آن مباش که نشنيد يا شنيد

شما اينطور فکر نمی کنين ؟
خوش بگذره



يه ليوان شير نسکافه عوض قهوه فرانسه
يه مداد گوشه لب عوض يه نخ سيگار
يه جزوه باز نيمه کاره ...

بحث های دونفره و خيالپردازيهای جانانه
تجزيه تحليلهای روانشناسی و سياسی و اجتماعی...

بالا رفتن از پله های ترقی و رسيدن به ابرا
از اون بالا پايين افتادن...

زدن به رگ و ريشه عشق و يه فال حافظ ...

دوره کردن خاطره های خوب و خنديدن
پشتش غمگين شدن از ياد خاطره های ديروز...

دلتنگی باسيه يه قهوه فرانسه جانانه تو کلاسيک
يا يه اسپرسو تو هات چاکلت...

آخرشم ليوان خالی و جزوه ننوشته
هيچی و حرف و هيچی

ياد قهوه فرانسه با يه نخ سيگار و يه آهنگ فرانسه

ديگه ديروفته ، بايد خوابيد
خوش بگذره


Saturday, October 16, 2004

برا يه آدم گرسنه ای که 400 تومن پول بيشتر تو جيبش نيست ، ديدن رستوران های رنگ وارنگ با اسمهای اشتها آور ، يه جور عذاب الهيه .

ما که نفهميديم که ماه رمضون شد يا نه ، چون اينجا در يه جور بی خبری به سر می بريم ولی به هر حال ماه رمضونتون مبارک .

خوش بگذره
مخباره شده از مشهد

پ.ن : بی خبری کامل هم نيست ها ، يه راديوی کو چيک هم داريم که دقيقا سر اذان مغرب ديروز خراب شد .
يه نکته ديگه : دل منم برای همه تنگ شده .



مثل فانوسيم که اگه خاموشه
برا نفت نيست هنوز
يه عالم نفت توشه (فرهاد)

و ياد گرفتم که ما 5 تا حس نداريم ، 6 تا داريم و بايد به حس ششم گوش بديم . نه اينکه باهاش مقابله کنيم . هر وقت صداشو شنديدين ، چشماتو نو ببندين و اونی که می گه رو انجام بدين ، حتی اگه اول کارتون بنظر خنده دار بياد ، ولی مطمئن باشين که اون حس اشتباه نمی کنه . به حرفش هميشه گوش بدين

خوش بگذره .
مخابره شده از مشهد مقدس


Thursday, October 14, 2004

يه کشف جديد کردم ، ريچارد باخ .
شاهکاره ، اگه می خواين که يه ديد جديد به دنيا ی اطرافتون پيدا کنيد ، بريد يگانه مال ريچارد باخ رو بخونين ، اصولا شاهکاره
ما هم اينجا مشهديم، حالمون خوبه ، با خوب بد اينجا می سازيم و اصولا تجربه کسب می کنيم
زندگی هم پر تجربه های خوب و بده ،بايد ديد چه جوری می شه ازش استفاده کرد
ما بريم خريد فعلا ...
راستی هوا هم بوی ماه رمضون می ده اينجا ، از صبح انگار غروبه
ما ديگه بريم
خوش بگذره



يه سخن هم از جناب هاپولی ، ايشون می فرمايند :" وای به حال استادی که تو ماکارونی سوءالهای بی ربط دانشجوهای کنجکاو ، گير کنه و فکر کنه که به همه بايد همه چی رو بفهمونه..."
اونوقت اون کلاس می شه ، کلاس هوش مصنوعی دانشگاه ما.
اوصلا هر دانشجوی فوق هوش دانشگاه شريفی ، نمی تونه استاد خوبی برای دانشجوهای کنجکاو کارشناسی باشه ، همه جا هم صرفا دانش تنها بدرد نمی خوره ، تجربه و اينام هست...
خوش بگذره.
پ.ن : من سر کلاس به درس گوش می دم ها ، اينا رو وسط اون ماکارونيا نوشتم..:)



همش بلند پردازيهای عجيب غريب ، شبکه lan و اينترانت و نمره ها روی web و mail server درست کنيم و بسازيم و شهر آرمانی ..
آخرش از اون بالا می يوفته پايين ، سرش می شکنه.
يا شايدم با اينکه می دونه اينا خيال پردازيه ، با گفتن اين ايده های خوب ما رو تشنه تر کنه و بزاره تو تخيلات بمونيم.
wireless و شبکه نت جهانی و خطوط T1 و T3 و ADSL پرسرعت اينترنتی...
اون حرف می زنه ازتکنولوژی های خوبی که هست...
ما هم می شينيم چهار چشمی نگاه می کنيم و حسرت می خوريم.
وقت هم می گزره...
آخرشم می گه ، امکان عملی اين ها که می گم ،کم پيش می ياد برای آدم ، ولی خب بدونين بد نيست...
آدم دلش می خواد به حال زار خودش گريه کنه...
وقتی هم می گه کل شبکه مشهد پهنای باند 8mb/s داره و اين و بين 500، 600 تا ISP مشترک گذاشته . ديگه می بينی گريه هم به حال آدم فرق نداره...

و ما چه تواناييهايی داريم که شبکه رو تو تخيل هامون ياد می گيريم و وصل می کنيم و استاد می شيم...
وقتی به دوبرابر پول آزمايشگاش فکر می کنی که دادی و حالا نشستی تو کلاس عملی، استاد محترم می فرمايند اين جا امکانات نداره و از اين کلاس انتظار عملی نداشته باشيد...
فشار خون آدم زيادی می ره بالا.

مثل اينکه هنوز جيباشون پرپول نشده که سر ريز کنه ، و بخوان خرج امکانات کنن...

ما هم چه استاد خوش خيالی داريم يا شايدم که نفسش از جای گرم بلند می شه ، بازم می گه اينجا فلان کارو می کنيم و شبکه می سازيم و درست می کنيم و فقط امکانات می خوايم...

هوم...
اينم حاصل دوساعت کلاس شبکه ما...
به شما خوش بگذره.
مخباره شده از مشهد مقدس

پ.ن:حاصل بالا رفتن زيادی فشار خون ما و گروهی از دوستان ، باعث يک حمله انتحاری به اتاق مدير گروه شد و ايشون رو مجبور به عقب نشينی موقتی کرد ، البته ايشون از اون مشهديهای اصليلن . به هر حال فعلا گفتن چشم امکانات هم می ياد...


Saturday, October 09, 2004

در راستای فعاليت های تابستانی بايد به اطلاع برسانيم که ما امسال خيلی هم بيکار ننبوديم و به آرزوی چندين و چند ساله خود جامه عمل پوشانده و وبلاگ نويس شديم و در اين راستا ، با حمايت دوستان وبلاگ زير را در تاريخ افتتاح کرديم و از آن روز تا به امروز کليه دوستان مارو از نظرات و پيشنهادات و کامنتهای خود مورد لطف قرار می دهند .
در آخرين لحظات قبل از حرکت به سمت مشهد مقدس ، گفتيم بياييم و اين را بگوييم که خدای نکرده دوستان نگويند که ما تابستان بی فايده ای داشتيم .
و البته چون در مشهد مقدس دچار کمبود امکانات هستيم ، به روز رسانی اين مکان فرهنگی با کمی تاخير انجام می پذيرد که پيشاپيش از همه دوستان معذرت می خواهيم .
حق يارتان

پ.ن : همگی مواظب خودتون باشين و خوش بگذره.



خب ديگه رسيديم به آخرش
سه ماه تابستون + 2 هفته اضافی هم تموم شد ، فلسفيشو بخوای نگاه کنی بايد بگی "اين عمره آدمه که می گذره ، بايد ديد چه جوری می گزره" ولی خب خيليم پِيچيدش نکنيم می شه موضوع آشنای تابستان خود را چگونه گزرانديد.

والا بر همگان پوشيده نيست بر شما هم پوشيده نباشد، ما امسال تابستان خود را به صورت بسيار بسيار مفرحی گزرانديم. از همان اول تابستان که از مشهد مقدس تشريف آورديم به تهران بزرگ ، کليه درس و دروس را بوسيده و در کمد گذاشتيم و درش را هم بستيم. و به جای آن سوئيچ ماشين را برداشته و به عناوين مختلف با دوستان خيابانها و کافی شاپها و رستورانهای تهران را از حضور خودمان سرافراز کرديم و صد البته بسيار خوش گزرانديم. در اواخر ماه دوم به علت مسئله ميمون و فرخنده ازدواج دوست گراممان ، اين گشت و گزارها سمت و سوی ديگری به خود گرفت و ما يک دوره کارآموزی فشرده در مورد آمادگی قبل از ازدواج را گزرانديم که دقيقا سه شنبه نتيجه کليه تلاشهايمان مشخص شد و عروس ما به خانه بخت رفت و پروژه ما با موفقيت انجام شد.
و البته ما امسال تابستان يک ذره از زير کار در رفتيم و کارهايی کرديم که نبايد می کرديم ، ولی خب سعی می کنيم که ديِگر تکرار نشود و فرزند صالحی بشويم.
البته در اين تابستان برای خوش گزرانيهايمان دو ياور هميشه مومن با ما بودن. يکی اتومبيل مهربان که همواره ما را و همچنين چاله چوله های شهر را تحمل می کرد و ديگر دوست عزيز مان گليب که بدون او هيچ کافی شاپی صفايی نداشت و در مواردی هم همراهي خواهران دوقلويمان محفل را شادمانه تر می کرد .
و خلاصه در آخر سر از عوامل پشت صحنه يعنی مادر خانومی و آقای پدر که بسيار بسيار مارا در اين تابستان تحمل کردند ،تشکر و سپاس وافر داريم.
و اين بود انشای ما در رابطه با موضوع تابستان خود را چگونه گزرانديد.


Friday, October 08, 2004

درست مثل اين خونه هايی که باکارتهای پاسور درست می کنن، می مونه
خيلی باشکوه و خوشگله، ولی با کوچکترين حرکت اشتباهی می ريزه
پوف ...
و ديگه هيچی ازش نمی مونه...
درست کردنش انرژی و تمرکز می خواد، بايد آروم و با دقت يکی رو روی اونيکی بزاری . ولی خراب کردنش به راحتی يه نفس کشيدن اشتباه يا يه پوف ِ بلنده و بعد هيچی...

چرا هميشه فقط فکرای بده که زود به حقيقت می پيونده؟

- نه بچه جون من ديگه حوصله درست کردن اون خونه رو ندارم، باز می يای و رد می شی و دستت تو اشتباهی تکون می دی، می ريزه...
با ورق بايد بازی کرد، به درد خونه درست کردن نمی خوره.

همچنان آهنگ فرانسوی می خونه...


Thursday, October 07, 2004

يه کوه بلند يا يه دشت پهن ...
يه آدم تنها اون بالا
يه جيغ بلند
بلندِ بلندِ بلند...
يه نفس عميق
بعد دوباره زندگی
با آدمهاش...
آدمها با شکلکهاشون ، نقابهاشون
شکلهايی به خنده داری شکلکهای ياهو
قَه قَه ، خنده ، گريه ، ناراحتی ،کلافگی، عصبانيت ، دلشوره
خواب آلودگی ، عشق ، دوست داشتن ، گفتن ، دست زدن
رقصيدن ، سبز شدن ، زبون درازی ،
خوب بودن ، بد بودن
همه و همه
ولی همه بدون جيغ ،
بدون يه جيغ بلند رو نوک کوه يا توی يه دشت
بلندِ بلندِ بلند...


Wednesday, October 06, 2004

يه آهنگ فرانسوی ، يه قهوه و يه نخ سيگار...
نت و چت و وبلاگ و حس نفهميدن و عجيب غريب بودن ....
حس بودن و نبودن ...
حس بودن و دردِ بودن ، حس نبودن و دردِ نبودن...
حس حرفای عجغ وجغ ، حس نوشتن سينجلری
حس اعتراف توی کليسا يا حس گريه تو حرم
حس آدما چشم بسته...
حس دوری ، حس پرت و پلا
حس قايق روی گاوخونی ، حس آخر رود ...
آخر رود
آخر رود
هوم ...
هنوزم يه آهنگ فرانسوی با يه قهوه سرد با يه سيگار نيمه خاموش
هنوزم...

خوش بگذره



و بلاخره عروسی...
مبارک باشه ، انشاءالله که به پای هم پير بشن...
به قول دوستی تا باشه از اين عروسيا

به ما که خوش گذشت به شما هم خوش بگذره.

پ.ن: اصولا می گن هر نوع جنکولک بازی تو عروسی مجازه ولی نه تا حدی که فرداش پات تاول بزنه، صداتم در نياد . البته اين بلايی که عرض کردم اصلا سر هيچ کدوم از دوستای عروس نيومدااااااا. همه حضار اونجا بيان کردن که دوستای عروس بسيار بسيار معقول بودن (البته همه می خواستن بگن ولی به دلايلی يادشون رفت.)
پ.ن2 : بابا يه شب که 1000 شب نمی شه ، می شه؟


Monday, October 04, 2004

می دونين من به جبران خليل جبران يه جورايی ايمان اوردم . خيلی عالی می نويسه اينو از وقتی می گم که کتاب شعرشو خوندم . شعراش ديگه خداست.
اين متن پايين از کتاب "باغ پيامبر و سرگردان" می نويسم . تا بعد از شعراش هم اينجا بنويسم...
صدفی به صدفِ ديگری گفت :"درد عظيمی در درونم دارم. سنگين و گرد است و آزارم می دهد."
صدف ديگر با غرور و نخوت گفت :"آسمان و دريا رو شکر ، که من چه از درون چه از بيرون ، سالمِ سالم ام."
در همان لحظه ، خرچنگی که از کنارشان می گذشت ، گفت و گوی آن دو صدف را شنيد و به آن صدفی که از درون و بيرون سالم بود ، گفت :"بله سالم و سرحالی ، اما حاصلِ درد ِ رفيق ات ، مرواريدی بسيار زِيباست ."

خوش بگذره


Sunday, October 03, 2004

بابا اين بلاگر قاط زده (يعنی اذيت می کنه)
يه دونه پست نوشتم 60 تا از روش زد، يک ساعته دارم پاک می کنم.
خوب اينم از اين...
فعلا ديگه حرفی نيست ، فقط اينکه بعضی وقتا کشف کردن چيزای جديد يعنی شکستن همه قديميا و اين شکستن دردناکه.
و ديدن محلای قديمی که يه روزی هر روز می ديدی و برات خاطرات اضطراب آوری داره، ولی الان که رد می شی، راحت و آزادی، جالبه. مثل اينکه اون موقع اين خيابونا با اضطرابشون به تو تسلط داشتن و حالا که بزرگ شدی تويی که به اونا تسلط داری .
يه جور ديگش اينه که گليب می گه : وقتی الان می ری و دبستان و راهنمايی که توش درس خونديو می بينی ، می بينی چقدر کوچيک ِ . در حاليکه اونموقع که درس می خوندی اينجا بزرگتر بوده.
همه اينا برای اينکه بگيم : اين نيز می گذرد.
(خداييش می خواستم خيلی ننويسم)
خوش بگذره.



wow
شب تولد آدم، شب خوبيه . در کنار دوستان خوب ، شب بيادموندنی می شه
ديشب هم به ياد موندنی بود هم عالی . به من خيلی خوش گذشت در کنار آدمهايی که در کنار اونها بودن شادی آفرينه چون دوستيهاشون بر مبنای محبت و معرفته و شاديه .
اميدوارم دوستی منم اينجوری باشه.
مرسی...
خوش بگذره

پ.ن : فيلم خيلی خوبی شده، و در مقابل CD های کامل از عکسها معاوضه می شه، در ضمن بگم اول CD عکسها رو می گيريم، بعد cd فيلم می ديم.

اين قسمت به قسمت بالا اضافه می شه، چون دوست خوب برای روز تولدم فرستاده و خيلی قشنگه
Baraye anke kami hata agar shode kami zendegi kard,do tavalod lazem ast.tavalode jesm va sepas tavalode rooh.har do tavalod manande kande shodan hastand.tavalode aval jesm ra be in donya miavarad va tavalode dovom rooh ra be aseman miferestad.
Omidvaram ye rooz oono behet tabrik begam
بازم مرسی


Saturday, October 02, 2004

يه سری جمله باحال(از يه محل قديمی)
- خدا پرواز را آفريد انسان قفس را .
- عدد 4 به نقطه نامعلومی چشم دوخته است.
- عدد 6 چانه اش را لب ديوار باغ گذاشته و باغ را تماشا می کند.
- عدد 8 هفتی است که بالانس زده است.
- عدد 9 با ساير اعداد قهر است.
- مرگ شايعه عمر جاودانه را تکذيب می کند

خوش بگذره.


Friday, October 01, 2004

در راستای انجام دادن کارايی که دل می خواهد می تونم بگم که
گذشتن از خط قرمز احساس خوبيه و انجام دادن کارايی که بقيه می گن انجام نده ، خيلی کيف می ده...
مرسی اِبولا مرسی گليب به خاطر حمايتتون...
خوش بگذره.
پ.ن: کيف می ده شب تولد آدم ، خيابونارو چراغونی کرده باشن و همه جا شيرينی بدن... عيدتون مبارک



دوستان

دلتنگستان (اولين وبلاگ فوقلعاده که خوندم )
هولمز(هم آبی هم شرلوک هولمز )
زهرا(ساده و راحت البته کامپيوتری )
پينکفلويديش(خودتون بخونين نظر بدين)
من ، خودم ، احسان(قبلنا بهتر بود ) 
من و مانی (يه مانيه نازبا مامانش )
خرمگس (قبلنا زودبه زود می نوشت )
زنانه ها (مايه های فمينیستی داره )
عمو بهزاد (عموی خوبيه )
يه کليک برای هميشه (واقعا همه چی داره )
ايستادن در مقابل باد (روزنامه نگار نبود بهتر می نوشت)

 

  This page is powered by Blogger. Isn't yours?