The normal girl
رويا




من کي هستم؟





درباره ImagicGirl

















03/01/2004 - 04/01/2004 04/01/2004 - 05/01/2004 05/01/2004 - 06/01/2004 06/01/2004 - 07/01/2004 07/01/2004 - 08/01/2004 08/01/2004 - 09/01/2004 09/01/2004 - 10/01/2004 10/01/2004 - 11/01/2004 11/01/2004 - 12/01/2004 12/01/2004 - 01/01/2005 01/01/2005 - 02/01/2005 02/01/2005 - 03/01/2005 03/01/2005 - 04/01/2005 04/01/2005 - 05/01/2005 05/01/2005 - 06/01/2005 08/01/2007 - 09/01/2007


Monday, October 04, 2004

می دونين من به جبران خليل جبران يه جورايی ايمان اوردم . خيلی عالی می نويسه اينو از وقتی می گم که کتاب شعرشو خوندم . شعراش ديگه خداست.
اين متن پايين از کتاب "باغ پيامبر و سرگردان" می نويسم . تا بعد از شعراش هم اينجا بنويسم...
صدفی به صدفِ ديگری گفت :"درد عظيمی در درونم دارم. سنگين و گرد است و آزارم می دهد."
صدف ديگر با غرور و نخوت گفت :"آسمان و دريا رو شکر ، که من چه از درون چه از بيرون ، سالمِ سالم ام."
در همان لحظه ، خرچنگی که از کنارشان می گذشت ، گفت و گوی آن دو صدف را شنيد و به آن صدفی که از درون و بيرون سالم بود ، گفت :"بله سالم و سرحالی ، اما حاصلِ درد ِ رفيق ات ، مرواريدی بسيار زِيباست ."

خوش بگذره



دوستان

دلتنگستان (اولين وبلاگ فوقلعاده که خوندم )
هولمز(هم آبی هم شرلوک هولمز )
زهرا(ساده و راحت البته کامپيوتری )
پينکفلويديش(خودتون بخونين نظر بدين)
من ، خودم ، احسان(قبلنا بهتر بود ) 
من و مانی (يه مانيه نازبا مامانش )
خرمگس (قبلنا زودبه زود می نوشت )
زنانه ها (مايه های فمينیستی داره )
عمو بهزاد (عموی خوبيه )
يه کليک برای هميشه (واقعا همه چی داره )
ايستادن در مقابل باد (روزنامه نگار نبود بهتر می نوشت)

 

  This page is powered by Blogger. Isn't yours?