The normal girl
|
رويا |
|
Wednesday, October 20, 2004
اينم يه شعر از جناب داريوش ، به ياد عمو بهزاد و بقيه برو بچز
گفتم تو چرا دورتر از خواب و سرابی ، خواب و سرابی گفتی که منم با تو ولی تو نقابی اما تو نقابی فرياد کشيدم تو کجايي ؟ تو کجايي ؟ گفتی که طلب کن تو مرا تا که بيابی چون همسفر عشق شدی مرد سفر باش هم منتظر حادثه هم فکر خطر باش فکر خطر باش هر منزل اين راه بيابان هلاک است هر چشمته سرابی است که بر سينه خاک است در سايه هر سنگ اگر گل به زمين است نقش تن ماری است که در خواب کمين است در هر قدمت خاک هر شاخه سر دار در هر نفس آزاد هر ثانيه صد بار چون همسفر عشق شدی مرد سفر باش هم منتظر حادثه هم فکر خطر باش فکر خطر باش گفتم که عطش می کشتم درتب سحرا گفتی که مجوی آب و عطش باش سراپا گفتم که نشانم بده گر چشمه ای آنجاست گفتی چو شدی تشنه ترين قلب تو دريا است گفتم که دراين راه کو نقطه آغاز گفتی که تويی تو خودپاسخ اين راز چون همسفر عشق شدی مرد سفر باش هم منتظر حادثه هم فکر خطر باش فکر خطر باش خوش بگذره مخابره شده از مشهد مقدس
|
|