بابا اين بلاگر قاط زده (يعنی اذيت می کنه)
يه دونه پست نوشتم 60 تا از روش زد، يک ساعته دارم پاک می کنم.
خوب اينم از اين...
فعلا ديگه حرفی نيست ، فقط اينکه بعضی وقتا کشف کردن چيزای جديد يعنی شکستن همه قديميا و اين شکستن دردناکه.
و ديدن محلای قديمی که يه روزی هر روز می ديدی و برات خاطرات اضطراب آوری داره، ولی الان که رد می شی، راحت و آزادی، جالبه. مثل اينکه اون موقع اين خيابونا با اضطرابشون به تو تسلط داشتن و حالا که بزرگ شدی تويی که به اونا تسلط داری .
يه جور ديگش اينه که گليب می گه : وقتی الان می ری و دبستان و راهنمايی که توش درس خونديو می بينی ، می بينی چقدر کوچيک ِ . در حاليکه اونموقع که درس می خوندی اينجا بزرگتر بوده.
همه اينا برای اينکه بگيم : اين نيز می گذرد.
(خداييش می خواستم خيلی ننويسم)
خوش بگذره.