The normal girl
رويا




من کي هستم؟





درباره ImagicGirl

















03/01/2004 - 04/01/2004 04/01/2004 - 05/01/2004 05/01/2004 - 06/01/2004 06/01/2004 - 07/01/2004 07/01/2004 - 08/01/2004 08/01/2004 - 09/01/2004 09/01/2004 - 10/01/2004 10/01/2004 - 11/01/2004 11/01/2004 - 12/01/2004 12/01/2004 - 01/01/2005 01/01/2005 - 02/01/2005 02/01/2005 - 03/01/2005 03/01/2005 - 04/01/2005 04/01/2005 - 05/01/2005 05/01/2005 - 06/01/2005 08/01/2007 - 09/01/2007


Saturday, October 09, 2004

خب ديگه رسيديم به آخرش
سه ماه تابستون + 2 هفته اضافی هم تموم شد ، فلسفيشو بخوای نگاه کنی بايد بگی "اين عمره آدمه که می گذره ، بايد ديد چه جوری می گزره" ولی خب خيليم پِيچيدش نکنيم می شه موضوع آشنای تابستان خود را چگونه گزرانديد.

والا بر همگان پوشيده نيست بر شما هم پوشيده نباشد، ما امسال تابستان خود را به صورت بسيار بسيار مفرحی گزرانديم. از همان اول تابستان که از مشهد مقدس تشريف آورديم به تهران بزرگ ، کليه درس و دروس را بوسيده و در کمد گذاشتيم و درش را هم بستيم. و به جای آن سوئيچ ماشين را برداشته و به عناوين مختلف با دوستان خيابانها و کافی شاپها و رستورانهای تهران را از حضور خودمان سرافراز کرديم و صد البته بسيار خوش گزرانديم. در اواخر ماه دوم به علت مسئله ميمون و فرخنده ازدواج دوست گراممان ، اين گشت و گزارها سمت و سوی ديگری به خود گرفت و ما يک دوره کارآموزی فشرده در مورد آمادگی قبل از ازدواج را گزرانديم که دقيقا سه شنبه نتيجه کليه تلاشهايمان مشخص شد و عروس ما به خانه بخت رفت و پروژه ما با موفقيت انجام شد.
و البته ما امسال تابستان يک ذره از زير کار در رفتيم و کارهايی کرديم که نبايد می کرديم ، ولی خب سعی می کنيم که ديِگر تکرار نشود و فرزند صالحی بشويم.
البته در اين تابستان برای خوش گزرانيهايمان دو ياور هميشه مومن با ما بودن. يکی اتومبيل مهربان که همواره ما را و همچنين چاله چوله های شهر را تحمل می کرد و ديگر دوست عزيز مان گليب که بدون او هيچ کافی شاپی صفايی نداشت و در مواردی هم همراهي خواهران دوقلويمان محفل را شادمانه تر می کرد .
و خلاصه در آخر سر از عوامل پشت صحنه يعنی مادر خانومی و آقای پدر که بسيار بسيار مارا در اين تابستان تحمل کردند ،تشکر و سپاس وافر داريم.
و اين بود انشای ما در رابطه با موضوع تابستان خود را چگونه گزرانديد.



دوستان

دلتنگستان (اولين وبلاگ فوقلعاده که خوندم )
هولمز(هم آبی هم شرلوک هولمز )
زهرا(ساده و راحت البته کامپيوتری )
پينکفلويديش(خودتون بخونين نظر بدين)
من ، خودم ، احسان(قبلنا بهتر بود ) 
من و مانی (يه مانيه نازبا مامانش )
خرمگس (قبلنا زودبه زود می نوشت )
زنانه ها (مايه های فمينیستی داره )
عمو بهزاد (عموی خوبيه )
يه کليک برای هميشه (واقعا همه چی داره )
ايستادن در مقابل باد (روزنامه نگار نبود بهتر می نوشت)

 

  This page is powered by Blogger. Isn't yours?