The normal girl
|
رويا |
|
Saturday, October 09, 2004
خب ديگه رسيديم به آخرش
سه ماه تابستون + 2 هفته اضافی هم تموم شد ، فلسفيشو بخوای نگاه کنی بايد بگی "اين عمره آدمه که می گذره ، بايد ديد چه جوری می گزره" ولی خب خيليم پِيچيدش نکنيم می شه موضوع آشنای تابستان خود را چگونه گزرانديد. والا بر همگان پوشيده نيست بر شما هم پوشيده نباشد، ما امسال تابستان خود را به صورت بسيار بسيار مفرحی گزرانديم. از همان اول تابستان که از مشهد مقدس تشريف آورديم به تهران بزرگ ، کليه درس و دروس را بوسيده و در کمد گذاشتيم و درش را هم بستيم. و به جای آن سوئيچ ماشين را برداشته و به عناوين مختلف با دوستان خيابانها و کافی شاپها و رستورانهای تهران را از حضور خودمان سرافراز کرديم و صد البته بسيار خوش گزرانديم. در اواخر ماه دوم به علت مسئله ميمون و فرخنده ازدواج دوست گراممان ، اين گشت و گزارها سمت و سوی ديگری به خود گرفت و ما يک دوره کارآموزی فشرده در مورد آمادگی قبل از ازدواج را گزرانديم که دقيقا سه شنبه نتيجه کليه تلاشهايمان مشخص شد و عروس ما به خانه بخت رفت و پروژه ما با موفقيت انجام شد. و البته ما امسال تابستان يک ذره از زير کار در رفتيم و کارهايی کرديم که نبايد می کرديم ، ولی خب سعی می کنيم که ديِگر تکرار نشود و فرزند صالحی بشويم. البته در اين تابستان برای خوش گزرانيهايمان دو ياور هميشه مومن با ما بودن. يکی اتومبيل مهربان که همواره ما را و همچنين چاله چوله های شهر را تحمل می کرد و ديگر دوست عزيز مان گليب که بدون او هيچ کافی شاپی صفايی نداشت و در مواردی هم همراهي خواهران دوقلويمان محفل را شادمانه تر می کرد . و خلاصه در آخر سر از عوامل پشت صحنه يعنی مادر خانومی و آقای پدر که بسيار بسيار مارا در اين تابستان تحمل کردند ،تشکر و سپاس وافر داريم. و اين بود انشای ما در رابطه با موضوع تابستان خود را چگونه گزرانديد.
|
|