The normal girl
رويا




من کي هستم؟





درباره ImagicGirl

















03/01/2004 - 04/01/2004 04/01/2004 - 05/01/2004 05/01/2004 - 06/01/2004 06/01/2004 - 07/01/2004 07/01/2004 - 08/01/2004 08/01/2004 - 09/01/2004 09/01/2004 - 10/01/2004 10/01/2004 - 11/01/2004 11/01/2004 - 12/01/2004 12/01/2004 - 01/01/2005 01/01/2005 - 02/01/2005 02/01/2005 - 03/01/2005 03/01/2005 - 04/01/2005 04/01/2005 - 05/01/2005 05/01/2005 - 06/01/2005 08/01/2007 - 09/01/2007


Sunday, November 28, 2004

آقا من زندم ، حالم هم خوبه ! (کسی اصولا حال منو پرسيده بود ؟)
به روز رسانی نمی کنم ، چون يه ذره حسش نيست ، يه ذره زيادی پروژه مروژه رو سرمه ، يه ذره اينجا زيادی سرده ، يه ذره هم دسترسی به net سخته .
خلاصه هروقت اين يه ذره ها ، يه ذره تر شد ، می يام باستون می گم .
خوش بگذره . ( بيشتر از يه ذره )
پ.ن : فال تاروت هم برام "سکوت " اومد ، نوشته : در اين لحظه ، همچنان که سکوت در تو رسوخ می کند ، می توانی اهميت آن را بفهمی ، زيرا اين همان سکوتی است که گوتام بودا تجربه می کرد . اين همان سکوت چوانگ تسو ، يا بودی دارما يا نانس است ... طعم سکوت يکی است .
زمان عوض می شود ، جهان مدام عوض می شود اما تجربه سکوت و لذت آن ، يکسان می ماند . اين تنها چيزی است که می توانی به آن تکيه کنی ، تنها چيزی است که هرگزنمی ميرد . سکوت تنها چيزی است که می توانی گوهر وجودت بنام


Thursday, November 18, 2004

عشق رفت
مدت زيادی بود که اينجا بود ، کارهای زيادی با هم کرديم . خنديديم، رقصيديم، شعر خونديم، شکلات خورديم، وبلاگ زديم ، وبلاگ نوشتيم ، حرفهای قشنگ زديم با دوستامون رفتيم بيرون ، کافی شاپ ، قهوه فرانسه ، درگوش هم پچ پچ کرديم ، سربه سر بقيه گذاشتيم ، يه عالمه رانندگی کرديم ، يه عالمه حرف زديم ، رفتيم پياده روی تو ولنجک ، کتاب خونديم ، شريعتی رو پيدا کرديم، جبران خليل جبران رو خونديم ، شبای تنهايی همو بغل کرديم ، گريه کرديم ، عصبانی شديم اوه ه ه و يک عالمه کار بزرگ و کوچيک ديگه که می شه انجام داد ، همه رو انجام داديم. ولی خب ديگه رفت . يه دفعه دلش گرفت وگفت بايد برم. همونطوری که يه دفعه اومد و گفت بايد بمونم ! خب اونم خونه زندگی داره کلی فک و فاميل و دوست و آشنای ديگه داره که من نمی شناسم . بايد بره به اونام سر بزنه .
با هر کدوم از اونام بخواد نصف اين مدت که با من بوده ، باشه من ديگه حالا حالا ها عشق و نمی بينم. نمی گم نمی شه بدون عشق زندگی کرد ، می شه! زندگيه آروم تری هم داری. ولی آدم که يه بار با عشق دوست شده باشه ، هر چند مدت يه بار وقتی نباشه ، دلت براش تنگ می شه. دلت می خواد اينجا بود، باز می شستی باهاش قصه می بافتی.قصه هايی به لطيفی کارتونای خارجی که بچه بوديم نشون می داد ، به راحتی يه گپ دوستانه با آدمهای صميمی و به زيبایي بغل کردن خواهرت وقتی احساس می کنی خيلی دوستش داری .
فکر کنم اونم دلش برای آدما تنگ می شه آخه می گن دل به دل راه داره . چون هيچ وقت خيلی ازت دور نمی شه ، اگه پيش خودت نباشه ، می ره پيش يکی از دوستاش که دوست نزديک تو ام باشه. اونوقت تو بتونی ببينيش ، احساسش کنی و از دور مواظب رفتارو حرکاتش باشی .
يه روزم دوباره می ياد سراغ تو ، وقتی وقتش شد و دوباره بايد می يومد . اونوقت می ياد ...
حالام رفته ، خيلی دور نشده اومده سراغ دوستام. پيش اوناست و با اونا اينور اونور می ره . اونا می يان برای من تعريف می کنن من از حالش خبر دار می شم . می گن حالش خوبه و هنوز شور زندگی می آفرينه !هنوزم يه دليل برای زندگی ، يه دليل برای لبخند ، برای دوست داشتنه . هنوزم دليل شجاعته ، دليل کارهای بزرگ و هنوزم حد نهايت ِ .
انشاءالله هر جا که هست سالم و سلامت و پاک و صادق باشه !
خوش بگذره !



دلم می خواست
فرياد بکشم
فرياد بکشم
فرياد بکشم
فرياد بکشم
فرياد بکشم
فرياد بکشم
فرياد بکشم
فرياد بکشم
فرياد بکشم
فرياد بکشم
فرياد بکشم
فرياد بکشم
و تنها سکوتی خفه کننده
حجم گلويم را پر کرده بود

يا

دهنم مزه گسی می داد
حتی بعد از خردن قهوه فرانسه
ذهنم پر از شيون بود
و گلويم پر از خالی
نه خالی ِ سفيدِ ليوان ِ خالی
به خالی شب ِ سياهِ بی ستاره
و ذهنم هنوز پر از شيون بود
پر، لبريز ِ لبريز ...


Monday, November 15, 2004

و من
شکستم
تنها
هيچکس نبود ...
و چون خدا بود بلند شدم.
و بعد
شکستم
تنها
هيچکس نبود...
و باز خدا بود و
بلند شدم.
و من خرد شدم
تنها
هيچکس نبود
و اينبار باد
زودتر از خدا رسيد.
و من بلند نشدم...
ذراتم در دست باد رقصان ، تنها ، جدا.
و من ، من نشد ،
قطعه قطعه شد...
در فضا گسترد ، هر قطعه منی .
و هر منی رقصان به سوی تو ...


Sunday, November 14, 2004

با تو اين تن شکسته داره کم کم جون می گيره
آخرین ذرات موندن توی رگهام نمی ميره
با تو انگار تو بهشتم با تو پر سعادتم من
ديگه از مرگ نمی ترسم عاشق شهامتم من
اگه رو حصیر بشینم اگه هیچی نداشته باشم
با تو من مالک دنيام با تو درنهايتم من
با تو انگار تو بهشتم با تو پر سعادتم من
ديگه از مرگ نمی ترسم عاشق شهامتم من
با تو شاهماهی دريام بی تو مرگ موج تو ساحل
با تو شکل يک حماسه بی تو يک کلام باطل
بی تو من هيچی نمی خوام از اين عمری که دوروزه
نرو تا غم باسه قلبم پيرهن عذاب بدوزه
با تو انگار تو بهشتم با تو پر سعادتم من
ديگه از مرگ نمی ترسم عاشق شهامتم من

روز عيد و يه cd mp3 از ابی اينجوری می شه ديگه ....
خوش بگذره



1- عيد شما مبارک ، نماز روزه هاتون قبول ، صد سال به اين سالها
2- ما هم امديم تهران و داره بهمون خوش می گذره
3- ديشبم رفتيم مهمونی دوستان و خيلی خوش گذشت، خيلی خوشمزه بود و جای اونايی که نبودن هم خيلی خالی بود
در کل بازم عيد همه مبارک به همه خوش بگذره
ديگه خيلی خوش بگذره
پ.ن : يه تشکر درست حسابی از مامان گلناز برای غذاهای فوق العادشون .


Thursday, November 11, 2004


و ما امروز به سمت تهران حرکت می کنيم (انشاءالله ) با قطار دوست داشتنی (انشاءالله ) و پست بعدی از تهران خواهد بود (انشاءالله )
خوش بگذره تا فردا که من بيام !




اصولا اينکه تو کسی رو نمی شناسی دليل نمی شه که ديگرانم تو رو نشناسن !
(توضيحات اينکه يکی از فاميلامون که مشرف شدن به دانشگاه ما ، مصطلحاً خواستن آمار مارو بگيرن ، بعد يکی آمار نداشته مارو داده که من شخصاً صرفاً سرکلاس ديدمش و هنوز اسمشونو بلد نيستم ، خداييش شاخام دراومد از اين منبع اطلاعاتی !)
خوش بگذره




خودکار من بگير نگير داره . تعضی وقتی اخلاقش خوشه و انقدر خوشگل می نويسه که بيا و ببين ، بعضی وقتام که خلقش تنگه ، آنچنان کج و کوله و عجغ وجغ می نويسه که خودت ازخط خودت متعجب می شی و اعتماد بنفست حسابی می ياد پايين که ای وای اين چه خطيه که من دارم . حالا نگو ربطی به خط بيچاره نداره و مشکل از جناب خودکار ِ.
راستش تا چند وقت پيش منم فکر ميکردم که مشکل از خط منه و با توجه به پيشينه دوران رشد خط بنده در دبستان و از تلويزيون درس خوندن ما به علت جنگ تحميلی ، شکی نبود که مشکل مشکل خطه و می خواستم هزينه ای کلان صرف کنم و برم کلاس خط . که دست خط آدم نشانه شخصيت آدمه تو اجتماع ! القصه مدتها براين خيال بودم که بيشتر دقت کردم ديدمم که هميشه هم خطم به اون بدی که می گن نيست . تازه بعضی وقتام خوبه . دست من و خط من که عوض نمی شد که بگی يه وقت بايه دست می نويسم خوبه يه وقت بايه دست ديگه بده . چيزی که عوض می شد خودکار بود .
مثلا چرا وقتی با مداد می نويسم انقدر خطم خوبه و همه چيز سر جاشه ! بازم دقت کردم ، بخصوص روی خودکار آبی که زحمتکش ترين خودکاراست و بيشتر از همه می نويسه و کارمی کنه . کل دفترا و جزوه ها 3/2 آبيه و بقيه خودکارا خيلی زحمت بکشن ، 2 يا سه خط و چند تا تيتره . خلاصه ديديم که بعله ، بعضی وقتا خودکار آبيه محترم ، خوب و خوشه و خوشگل می نويسه و بعضی وقتام نه ! عصبانی و کج خلقه و می زنه هرچی نوشتست کج می کنه . حالا اين عصبانيتش ممکنه از خستگی باشه ، يا اينکه از دست خودکارای ديگه که مثل اونن ولی انقدر کم کار می کنن و تنبلن و تازه پوز هم می دن . يا اينکه از ناصاف بودن دفتر و هزارو يک چيز ديگه که باعث می شه بزنه دست خط شمارو خراب کنه.
خلاصه اينارو گفتم که بگم اگر احياناً دست خط بدی دارين ، يعنی فکر می کنين که دست خطتتون بده ، سرشکسته نباشين که ربطی به شما نداره و نمی خواد کلی پول کلاس خط بدين . فقط حواستون بايد جمع خودکاراتون کنيد و ازشون خوب مراقبت کنين که سرحال و سرخوش باشن . اونوقت ببينين که خطتتون می شه نستعليق شکسته !
البته همه اينا فقط در مورد خودکارا صادقه . چون مداد و خود نويس وضعشون فرق داره . مداد که مثل اون آدم های خاکی و راحته که در هر صورتی درست می نويسه و کم اتفاق می يوفته اعصاب خورديش رو دست خط اثر بزاره . خودنويسم انقدر به خودش مغروره که هميشه می خواد بهترين باشه و فقط خودکاره که اين وسط بگير نگير داره !
پس حواستونو تو مراقبت جمع کنين تا خطتتون خوب بشه و دنيا زيبا تر بشه !
خوش بگذره




يه سری جمله قصار که فقط سر کلاس به ذهن آدم می رسه !

قلب يه شکل خوشگله که می شه سر يه چوب زدش ، روشم شکلات ريخت و به عنوان آب نبات داد دست بچه ها !

هر وقت از استاد محترم سوألی می کنن که جزو مشقی که ديشب خونده، نيست ، می گه :"بريم جلو می گم !" ( جريان اون فردا هست که نمی ياد )

با اينکه درسمون داره تموم می شه ، بازم مثل ترم اول وقتی استاد می گه فلان مطلب و که خوندين ، ما هاج و واج می گيم ، نه !
خدايش معلوم نيست چی خونديم !

فعلا همين .
خوش بگذره
پ.ن : نمی دونم چرا سر کلاس اين استادمون ( همون کلاس حرکات موزون) من حس نويسندگيم شکوفا می شه !


Tuesday, November 09, 2004

گوش دادن به بعضی آهنگا آدمو به عشق تشنه می کنه و گوش دادن به بعضيها آهنگا آدمو از هرچی دوست داشتنه متنفر می کنه وقتی عادت کرديم که به آهنگايی گوش بديم که مريم DJ و امثال اون می خونن ، بايد فاتحه موسيقی و هنر و حتی خودمو نو بخونيم
اينجاست که به قول شريعتی بايد با خشم فرياد زد که ای انسان امروز ، هنر را نجات دهيد ! هنر را از چنگ برژوازی تاجر پول پرست ، از دام تبليغات راديو تلويزيونی ، از منجلاب سرمايه داری سودجو رها کنيد ، هنر همزاد مذهب و هم نژاد فلسفه است...
فکر کنم شريعتی اگه اين سالها بود و اين هنر جديد و می ديد و جونهايی که با اين موسيقی از صبح تا شام به قول خودشون "حال " می کنن و مثل ديوانه ها جيغ می زنن . خيلی زودتر از اينها سکوت می کردو می رفت .
به کجا می ريم ، خدا داند !
خوش بگذره .

پ.ن: Sorry نمی خوام به کسی توهين کنم ولی باور کنيد 24 ساعت مجبور بودن به گوش دادن به آهنگای اين آدما ، اعصاب برای آدم نمی زاره . انقدر مزخرف می خونن که اندی و شهرام کی جلوشون لونگ می ندازن .



من قطار به سمت تهران رادوست می دارم
من قطار به سمت مشهد را دوست نمی دارم
من دوست دارم همین لحظه سوار آن قطار که دوست دارم می شدم
ولی من باید تا پنجشنبه صبر کنم
آدم اغلب به آن چيزهای که دوست دارد نمی رسد
ومن همچنان در مشهد می مانم

خوش بگذرد به شما آنجا.


Monday, November 08, 2004

آقا يه اصلاحيه برای اون پستی که خانواده رو توضيح دادم ، اون بچه کوچولوموم سگ آبی نيست اسب آبيه ، Sorry که به اشتباه افتادين
ديگه غربت و هزار دردسر
خوش بگذره


Tuesday, November 02, 2004

خداييش orkut شگفتی سازه ها ، اينه همون مفهوم دهکده جهانی که آقای خاتمی دنبالش بود ، حالا هی اين سياست مدارا بشينن باسيه خودشون فلسفه ببافن که اينجوريه و اونجوريه ، حالا هی همه بيان بگن اه اه orkut چيه بی کلاسيه و به درد نمی خوره و از اين چيزا بازم آخرش دم مهندس کامپيوتر ا و web design ها گرم ، چی کردن اينا ..D:
همه اينا باسيه اينه که امروز فهميدم که دوست ِ دوست ِ دوست ِ من ، دوست ِ فاميلمونه اونم نه يکی از دوستام بلکه تا حالا 4 تا و از اونطرف هم دوتا از فاميلامون ( حالا شما پيدا کنيد پرتقال فروش را)
خلاصه که اينم دنيای مدرن امروز ، واقعا با اين تکنولوژی ها آدم کيف می کنه .

هميشه Update باشين .



و من همچنان حرف های تازه ای از جبران خليل جبران کشف می کنم ، هر دفعه که متنی ازش می خونم مثل بار اول تازه و نو و تاثير گزاره و شعراش از همه قشنگ ترن مثل اين :

در دنيا غريبم
و در تبعيد من ، غربت و دلتنگی غمگينی است
من تنها هستم
و درتنهايی خود
سرزمين ناشناخته و سحرآميزی را می بينم
اين تصور
روياهای مرا با اسرار يک سرزمين بزرگ و دور از دست سرشار می سازد
سرزمينی که هرگز نديده ام ...

هميشه تازه باشين .



از رنگ بريديم و زديدار گذشتيم
با چشم فروبسته ز گلزار گذشتيم
درباغ جهان پا نگرفتيم چنان سرو
چون سايه سبک از سر ديوار گذشتيم
در راه سبک سير نه پستی نه بلندی است
ابريم از اين دامنه هموار گذشتيم
پندار برانگيخته صد نقش فسون رنگ
اين گرده دريديم و ز پندار گذشتيم
ديديم غباری جو بر آن ريال جامه فکنديم
از جاده دنيا چه سبکبار گذشتيم
خفتيم و شديم از گذر خواب خبردار
از رهگذر خواب چه بيدار گذشتيم
از آمدن و رفتن ما کس نشد آگاه
از رهرو اين خانه پريوار گذشتيم

همچنان غزل از سهراب سپهری …



هوم هوم ...
راستی يادم رفت بگم که دو عضو به اعضای خانواده ما افزوده شده !
يکيش يه گاو خال خال پشميه با پاهای درازه که هيکل گنده ای هم داره . اون يکيم يه سگ آبی مامانيه آبی آسمونيه که آدمو ياد بچه کوچلوها می ندازه . مثل بچه کوچلوها هم اگه بش دست بزنی تِق تِق صدا می ده .
اين دوتا وقتی مشهد بودم به خانواده ما اضافه شدن . اون سگ آبي ، خيلی تيتيش ماماني بود و همش نگران بود که لباساش کثيف نشه و اگه به هر عنوان هم بش دست می زدی ، تق تق صدا می داد -> آدم نمی تونست بزاره بياد تو تخت پيش خودش بخوابه ، چون آدم تو خواب ممکنه غلت بخوره و هی بخوره به سگ آبی و اون هی بگه تق تق .
خلاصه چون جای ديگه هم نمی شد گذاشتش تو سفر اخير آقای پدر که اومده بودن مشهد ، تو وسائل اضافی دادم اين سگ آبی رو هم ببرن تهران ، که اونجا جاش امن تره.
ولی جناب گاوخا ل خال پشمی با پاهای دراز ، رفتن نشستن بالای کمد ی که تو اتاق داريم ، پاشونم انداختن رو پاشونو دستاشونم گذاشتن رو پاهاشون ، دارن با يک نگاه عاقل اندر سفيه پايين و يعنی رفتار و اعمال مارو تو اتاق نظاره می کنن .
هر چند وقت يه باريم حالا يا بدليل تکانهای که کمد می خوره يا از روی علاقه خودشون گردنی تکون ميدن و وضعيت سرشونو تعيير می دن . بعضی وقتام سرو می يارن پايين ، رو دستا می زارن . ولی در همه حال درحال نظاره کردن ما تو اتاقن .
من وقتی می رم تو تختم ، تو طبقه دوم تخت دونفره اتاق ، هم سطح جايی می شم که اين جناب نشسته . اونوقت می بينم که چه جوری مارونگاه می کنه ، يه نگاه از بالا به پايين . حالا هنوز به حرف نيومدن و دارن نگاه می کنن و فکر می کننن و تجزيه تحليل . هر وقت به حرف اومدن و حرف حکيمانه ای زدن ، می يام براتون تعريف می کنم . خلاصه اينم از اعضای جديد خانواده کارتونی ما.
راستی ! جناب هاپولی و آقا کلاغه هم چون نمی تونستن دوری من و تحمل کنن ( منم به هم چنين) با من اومدن مشهد و فعلا اينجا پيش من هستن ، خلاصه اينم از اين

خوش بگذره

پ.ن : راستی ما يه استاد داريم که هيکلش اندازه هيکل اين گاو خال خال پشمی نيست اما پاهاش به درازيه پاهای اين گاو است و همش سر کلاس داره شلنگ و تخته می ندازه ، بچه های کاردانی که از کلاس اين استادمون به عنوان کلاس حرکات موزون ، ياد می کنن . خلاصه که با اينکه شباهت کمی بين استاد ما با گاو خال خال پشميه ولی گفتم بيام بگم که نگفته نمونه چيزی . بازم خوش بگذره


Monday, November 01, 2004

یه تعریف جدید از دوست :
اینکه بشه بش زنگ بزنی و پای تلفن گریه کنی هرچی هم دلت خواست بگی اونم بفهمه .
مرسی برای همه دوستای خوب ...
خوش بگذره

پ.ن : يه شعر هم بود که الان یادم نیست، کتابش که اومد دستم می یام می نویسم



اگه يه روزی مثل اين فيلمهای آمريکايی ماشينها و روباتا دنيا رو فتح کنن و نسل انسان رو از بين ببرن و باسيه خودشون يه دنيای جديد بسازن . انوقت فکر کنم تو يکی از موزه های مهمترين شهری که می سازن ، وسط موزه تو يه محفظه بلوری ، رو يه سه پايه برنزی قشنگ ، يه دونه قلب انسانی می زارن . همونی که ما حالا بهش می گيم "دل " . اونو اونجا به عنوان تنها يادگاری از نسل بشر ، می زارن !

- فکر کنم بايد بگرديم ببينيم تو موزه ای جايی اين کارو کردن يا نه !

خوش بگذره .



چرت و پرت گفتن استاد سرکلاس يا يخ بودن درس دادنش يا شرکت نکردن مغزهای ما ، باعث می شه که آدم دو قسمت بشه . يه قسمت هرچی استاد بخواد بنويسه ، يه قسمت هم تو فکرو خيال گذشته و حال و آينده باشه . اونوقت که يه دفعه وسط جزوه می نويسی "آسمان" به جای اينکه بنويسی " سازمان"

يا

بعضی کارا غير اراديه ،مثل جزوه نوشتن ...

خوش بگذره .
مخابره شده از مشهد .



دوستان

دلتنگستان (اولين وبلاگ فوقلعاده که خوندم )
هولمز(هم آبی هم شرلوک هولمز )
زهرا(ساده و راحت البته کامپيوتری )
پينکفلويديش(خودتون بخونين نظر بدين)
من ، خودم ، احسان(قبلنا بهتر بود ) 
من و مانی (يه مانيه نازبا مامانش )
خرمگس (قبلنا زودبه زود می نوشت )
زنانه ها (مايه های فمينیستی داره )
عمو بهزاد (عموی خوبيه )
يه کليک برای هميشه (واقعا همه چی داره )
ايستادن در مقابل باد (روزنامه نگار نبود بهتر می نوشت)

 

  This page is powered by Blogger. Isn't yours?