The normal girl
رويا




من کي هستم؟





درباره ImagicGirl

















03/01/2004 - 04/01/2004 04/01/2004 - 05/01/2004 05/01/2004 - 06/01/2004 06/01/2004 - 07/01/2004 07/01/2004 - 08/01/2004 08/01/2004 - 09/01/2004 09/01/2004 - 10/01/2004 10/01/2004 - 11/01/2004 11/01/2004 - 12/01/2004 12/01/2004 - 01/01/2005 01/01/2005 - 02/01/2005 02/01/2005 - 03/01/2005 03/01/2005 - 04/01/2005 04/01/2005 - 05/01/2005 05/01/2005 - 06/01/2005 08/01/2007 - 09/01/2007


Tuesday, March 29, 2005

بچه مورچه گفت :" همه اشکال من و تو این بود ، من از اول مطمئن بودم که راه ِ من و تو يکيه . تو از اولش مطمئن بودی که هرکی راه خودشو می ره .
دو تا خط موازی درسته هیچ وقت به هم نمی رسن ولی سرتاسر راه کنار همن و با هم . اما دو تا خط متقاطع یه نقطه به هم می رسن و بعد از هم دور میشن . هرکی یه سمت می ره .
من خط موازی رو بیشتر دوست دارم ! "
قورباغه شاخدار نگاش کرد و خندید .

رفت ...


Wednesday, March 23, 2005

سلام .
خوبین
الان داشتم یه متن می نوشتم . برای اینکه بزارم اینجا . در عین حال داشتم میل هام رو هم چک می کردم . همینطوری چون زیاد شده بود. می دونین اگه وبلاگم و همین میل باکسام نبود ، شاید اصلا دیگه به نت وصل نمی شدم . بعد دوتا میل داشتم از دوتا از دوستام برای تبریک عید . می دونین من امسال اصلا حس عید رو نداشتم . حس تبریک و کارت و اینا . سالهای پیش ، چند سری کارت درست می کردم . به صورت مختلف برای دوستام می فرستادم و امسال فقط در حد SmS و همین تبریکی که تو وبلاگم زدم . حتی به صورت ofline هم تبریک نگفتم ، از این لحاظ واقعا از همه دوستام معذرت می خوام . ولی خب حسش نبود . حس ِ عید رو تا یکساعت قبل عید نداشتم . همیشه برام عید یه اتفاق خارق العاده ای بود ولی امسال مثل یه رسم مسخره ماچ و روبوسی و عید دیدنی و خوردن و حرف زدن و آخرش خداحافظ شما و دم در بهت پول تو می دن که اومدی دیدنشون و بهش می گن عیدی .
نامه های تبریک که گرفتم خیلی قشنگ بود و همینطور خیلی هم لازم بود . یکیش ساده بود و تبریک گفته بود چون به قول خودش خیلی وقت نداشته ولی همینکه آدم می بینه یکی از اونور دنیا برای عید کارت تبریک می فرسته ، مثل یه جرقه شادی می مونه تو دل آدم . اون یکی هم یه متن خیلی جالب بود . بازم به قول خودش "ino neveshtam vali ziad fekr nakardam o eslahesh nakardam ta masnoui nashe"
می دونین راستش نمی دونم چی می خوام بگم ولی وقتی این دوتا میل رو خوندم انگار دنیا یه زره روشن تر شد . درسته که دیگه به سادگی از کنار هم می گزریم با اینکه دوستیم هنوز . درسته که انقدر مشغولیم و busy که جز ادا کردن رسم های کهنه ، وقت هیچ کار دیگه ای رو نداریم ولی انگار هنوز قلبها می تپن تو سینه ها و بعضی وقتا با دلامون حرف می زنیم .
به هر حال امیدوارم که این خیلی مصنوعی وشعاری نشده باشه ولی این حس الانم بود

متن نامه دوستم خیلی قشنگه یعنی خیلی پر معنیه . واقعا خوشحالم که با چنین آدمی آشنا هستم . بی اجازه خودش ، یه تیکه های شو اينجا می زارم چون خیلی قشنگ ِ .

مرسی و بازم نوروزتون مبارک !

اینم متن نامه ببخشید که دیر شد می خواستم خود عکس رو بزارم به همین خاطر طول کشید :




20 ساله داره بارو تحمل می کنه . 20 ساله داره برای رفاه حال بقیه دوم می یاره ! بهش می گن تونل!
اول کوه رو منفجر می کنن ، نه همش و یکذره که سوراخ باشه . بعد میکنن تاز ار این ور کوه برسن به اونور . هی هم چارچوب می زارن که سنگهای بالای کوه نریزن پایین . بتون می ریزن و حسابی سفتش می کنن . می شه تونل . حالا دیگه به جای اینکه ماشینا مجبور باشن کوه رو برن بالا و بیان پایین از وسط کوه می رن .
فکر کنم کوه و تونل از اون جفتهاین که باهم هستن ولی باهم نیستن !
فکر نکنم کوه از تونل خوشش بیاد . آخه اینکه وسط دل ِ آدم و بکنن و سوراخ کنن فکر نکنم احساس خوبی باشه . تازه اینکه بتون هم بريزن و آهن بزارن و هی هم بیان ازاینور رد شن برن اونور ! فکر نکنم از تونل خوشش بیاد . شاید هم بعضی وقتا فشار بیشتری به تونل وارد می کنه !
تونل هم می تونه از دست کوه دلخور باشه . آخه همه وزن زیاد کوه روی شونه های اونه . هرچی کوهی بزرگتر باشه تونل مجبور ِ درازتر باشه .
کوه قبلا آدمارو بیشتر می دید ، چون می یومدن بالای کوه برای اینکه بخوان از کوه رد بشن . آخه قبلاً يه جاده دور تا دور کوه بود . جاده و کوه باهم خوب بودن . ماشینارو می دیدن که از کوه با هزار زحمت می یان بالا . نوک کوه که می رسیدن پیاده می شدن ، منظره هارو نگاه
می کردن و بعدشم دوباره سوار می شدن و می رفتن از کوه پایین . جاده و کوه اینجوری از تنهایی در می یومدن . اما حالا ماشینا مستقیم از توی کوه رد میشن ، از تونل ! دیگه کسی به جاده نمی رسه و اون حسابی کهنه و قدیمی شده !
همینجوریه که کوه و تونل 20 ساله ادامه دادن . البته اونا نمی دنستن چند ساله ولی تازگیها تونل شناسنامه داره . اومدن اندازش گرفتن طول وعرض وارتفاع . سال ساخت هم گذاشتن و بعد یکی حساب کرد که از فلان سال تا الان می شه 20 سال . تازه گفتن تونل جوونیه !
از اون موقع تا حالا کوه و تونل می دونن که 20 ساله باهمن و حالا حالا هم باید باشن . تا زمانیکه یکیشون پیر بشه و مقاومتش کم بشه . چه کوه چه تونل ! فرقی نداره هرکی خراب بشه هردو از بین می رن !
تا اون سال باهمن کوه و تونل !


Friday, March 18, 2005

خب از درو دیوار مشخصه که بهار می ریزه . و میشه دید که تهران چقدر بزرگه ! اوه ه ه ه ه
و اینکه آسمون چقدر آبیه !
اینکه عیدتون چقدر مبارکه ! (البته پیشاپیش )

امیدوارم همگی سال خوبی داشته باشین و به همه آرزوهاتون که بدرد می خوره برسين ! ;)


سال 1384 مبارک باشه !



"زنان امروز کمی جسورتر از دیروز "
حتی همین عنوان هم به تنهایی باعث می شه آقایون محترم گارد بگیرن و در مقابلش عکس العمل نشون بدن !
باور کنید که امروز برای پیدا کردن این کتاب به چند تا کتاب فروشی با کلاس و فرهنگ ِ بالای شهر سر زدم (دوتاش شهر کتاب بود !) عکس العمل همه فروشنده های آقا ی اين کتاب فروشیها خیلی جالب بود . دوتای اولی که جون بودن تا عنوان و شنیدن خندیدن . یکیشون گفت "دیگه چه شود !" (احتمالا فکر کنم نگران بود که با جسور تر شدن خانوما مجبور بشه یزره بیشتر ظرف بشوره )
کتاب فروشی بعدی که فروشنده مسن تری داشت با حواس پرتی یادش رفته بود که کتاب رو کجا گذاشته ! (فکر نکنم جای رمانهای عاشقانه رو هیچ وقت فراموش کنه !) تازه دلیل هم می ياورد که جدیدا همه چیز در باره زناست ، زن امروز دیروز ... آدم چه می دونه .... !
و توی کتاب فروشی های بعدی من بيخیال این شدم که اسم رو به فروشنده بگم و خودم رفتم توی قفسه های روان شناسی دنبالش گشتم . که خب البته نبود . فکر کنم اونقدر برای فروشنده های مرد جالب نبود ه یا شاید به نظرشون خطرناک بوده که این کتاب رو بیارن .
جالب ِ که مترجمش يه آقاست . فکر کنم بقیه آقايون بدشون نیاد ترورش کنن !

فکر کنم دنیا جالب تر بشه وقتی خانوم ها کمی جسورتر بشن ! شما چی فکر می کنين ؟

در ضمن این کتاب رو بخرین . ارزش داره به خاطرش یه سر برین انقلاب !


Saturday, March 12, 2005

وقتی یه کسی می میره ، چه اتفاقی برای موبایلش می یوفته ؟ یعنی دیگه زنگ نمی زنه ؟ آیا همه دوستاش که تو phonebook بودن ، می فهمن که اون مرده ؟ حالا اگه یکی هنوز نفهمیده باشه و بهش (به موبایل اونی که مرده ) زنگ بزنه ، چی ؟ اطرافیان اونی که مرده می زارن هی زنگ بزنه يا اینکه کاملا خاموشش می کنن که موبایلشم مثل خودش خاموش باشه ؟
حالا اگه روشن بود و گوشی رو برداشتن . چی می گن به اونی که اونور خط ِ ؟
شايد يه چیزی مثل اين ؟
:
- الو ؟
- الو ، سلام !
- سلام
- ببخشید می تونم با فلانی حرف بزنم ؟
- فلانی ... (لابد اینجا طرف بعض کرده ..) نیستش ...
- کجاست کی می ياد ، مدت زیادیه خبری ازش ندارم ؟ می خوام بدونم زندس مردس؟
- اون مرده ....
- جان ؟ مرده ؟ یعنی چی ؟
- یعنی مرده دیگه (گریه + بغض ) رفته اون دنیا ، زیر یک عالمه خاک ....
-....
- الو ... الووووووو....... (به بقیه آدمهای اطراف اون مرده می گه : قطع کرد.
)

شاید بعضی وقتا بهتره بزاریم همینجور زنگ بخوره . عوض اینکه گوشی رو برداریم و بگیم مرده !
اونجوری هنوز برای اونور خط امیدی به زنده بودن هست ....

می شه یه بار دیگه زنده بشی ؟ من دارم تلاشمو می کنم ، یه بار دیگه Plz ....


Wednesday, March 09, 2005

اگه سرتون مي خاره و شپش دارين !
به اين معني نيست كه شما كثفين
به اين معني هم نيست كه شما بهداشت رعايت نكردين
به اين معني هم نيست كه چون تنبل بودين چند هفته است حموم نرفتين

اگه وقتي تو رختخوابين هر يكساعت يكبار بايد بلند شين و حسابي خودتون رو بخارونين تا شپشا بزارن يكساعت ديگه بخوابين
به اين معني نيست كه چند ساليه لباسها و ملافتون و نشستني و حسابي بو مي دن
به اين معني هم نيست كه قرنهاست به ضد عفوني به مشامتون نخورده ...

فقط اين معني رو مي ده كه شپشهاي محترم از خونه قبلي خسته شدن و يه خونه جديد پيدا كردن !

خوش بگذره
عيدتونم پيشاپيش مبارك !


Monday, March 07, 2005

من كشتمش .
با دستهاي خودم خفش كردم . فشارش دادم و گذوشتم جون بده . آره اينجوري با دستام دورگردنش خفش كردم . فشارش دادم تا كبود شد و مرد .
اين كارو كردم چون دوستش داشتم , چون مي دونستم مي خوامش .
اما خودخواهيه اجتماعيم نمي گزاشت . بقيه گفتن بكشش و من كشتمش و اونا وايسادن نگاه كردن .
مثل معركه هاي خيابوني كه دونفر اون وسط بازي مي كنن و بقيه دورشون وايمي سن و نگاه مي كنن و تشويقشون مي كنن . دست زدن و تشويق كردن و تحريك كردن تا دستام و بيشتر فشار دادم تا كبود شد و مرد. وقتي مرد همه كف زدن همه بيشتر تشويق كردن . درست عين معركه هاي ديگه . اما تو بقيه معركه ها وقتي مردم تشويق مي كنن هر دو هنرپيشه پامي شن . ولي اينجا فقط من بودم كه پا شده بودم و اون مرده بود . من كشتمش !
مردم تشويق كردن و بعد آروم آروم رفتن . رفتن و كم شدن . من موندم با يه جسد كبود شده.
جاي انگشتام رو گردنش بود . نگاش كردم. دوستش داشتم. مي خواستمش با تمام وجود. سالها بود دنبالش بودم تا پيدا شد . واقعي واقعي بود ...
اما حالا اونجا بود . كبود شده . من كشتمش . نمي تونستم از ش جدا شم . بلندش كردم حتي كبود شدش هم مي خواستم باهام باشه .

آخه من دوستش داشتم .

هنوزم دوستش دارم ...
.
.
.
دلم براش تنگ شده .....


اشتباه كردم ! مي شه دوباره زنده بشي ؟ همين يك بار . خواهش مي كنم . فقط يه بار ديگه و اين بار براي تا آخر عمر . قول مي دم ديگه نكشمت .

هنوز من منتظرم ...


Saturday, March 05, 2005

تموم شد !
يه بوم و Finish .
حالا با خيال راحت مي خوابد . چه آرامشي ديگه همه روياهاش ماله خودش بود . اونهمه فكر رهاش كرده بود . اونهمه فشار ...
اين دفه آخري ديگه بدجوري Bug داده بود ! همه گير داده بودن كه فلان ِ و بيساره . اونم گير داده بود به ليوانش .
هي پورش مي كرد هي ليوانه خالي مي شد . اون دوباره پورش مي كرد, دوباره ليوانه خالي مي شد ! اصلا نمي فهميد كه چه جوري خالي مي شه ها . يه دفعه نگاه مي كرد مي ديد خاليه . اونم دوباره پرش مي كرد و هر بار تشنه تر . هر بار حريص تر .
مي دونست يه مرزي وجود داره بعد اون جا ديگه يو هو ...
مي شد بعد اون مرز پرواز كرد و راحت و بي خيال . بعدش ديگه همه چيز ماله خودت بود. همه چي همونجوري بود كه اون مي خواست نه جوري كه بقيه مي خواستن . ديگه فقط اونايي بودن كه اون مي خواست نه يه سري آدم عاقل كه همه چيز و مي فهميدن . اصلا بعد اون مرز دنيا كارتوني مي شد ! رنگي خوشگل ...
alaalalala
alaalalala
drinking wine
talking depply throw night
just dreaming dreming
making plan for ever

ولي بديش به اين بود كه اين دنياي كارتوني صبح تموم مي شد . اَه .. صبح بازم همون دنياي Doggi واقعي ِ مزخرف و بعد براي دنياي خودش بايد تا شب صبر مي كرد . بازهم بايد گير مي داد به ليوانش تا از مرز اين دنيا رد مي شد و مي رسيد به دنياي خودش ...
اما اين شب آخري وقتي شروع كرد به ليوانش گير دادن قبل اينكه از مرز رد بشه, چشمش به يكي از وسايلش افتاد . اون لحظه توي مرز قرار داشت . نه اين ور نه اونور توي يه فضاي خالي ...
فكر كرد اون وسيله مي تونه كمكش كنه .
چند وقتي بود كه اونجا بود و كاري ازش نگرفته بود . از اون وسايلي بود كه يكبار بيشتر كاربرد نداشت و بعدش ديگه اصلا بدرد نمي خورد, مگر اينكه خيلي ديگه بخواي گير بدي !
فكر كرد ,مي شه به اين وضعيت خاتمه داد . به اين روزا به اين فكرا ! مي شه هميشه شب باشه . هميشه دنياي خودش ! قبل اينكه بيشتر فكر كنه يه ليوان پر كردو ليوانه خالي شد ! بعد از مرز رد شده بود . اين دفعه يه هو رد شد. بوم و پريد وسط كارتونا ...
اوه سبك ِ سبك . راحت توي يك كارتون رنگي صاف افتاده بود با يك بوم . راحت !



دوستان

دلتنگستان (اولين وبلاگ فوقلعاده که خوندم )
هولمز(هم آبی هم شرلوک هولمز )
زهرا(ساده و راحت البته کامپيوتری )
پينکفلويديش(خودتون بخونين نظر بدين)
من ، خودم ، احسان(قبلنا بهتر بود ) 
من و مانی (يه مانيه نازبا مامانش )
خرمگس (قبلنا زودبه زود می نوشت )
زنانه ها (مايه های فمينیستی داره )
عمو بهزاد (عموی خوبيه )
يه کليک برای هميشه (واقعا همه چی داره )
ايستادن در مقابل باد (روزنامه نگار نبود بهتر می نوشت)

 

  This page is powered by Blogger. Isn't yours?