The normal girl
|
رويا |
|
Saturday, March 05, 2005
تموم شد !
يه بوم و Finish . حالا با خيال راحت مي خوابد . چه آرامشي ديگه همه روياهاش ماله خودش بود . اونهمه فكر رهاش كرده بود . اونهمه فشار ... اين دفه آخري ديگه بدجوري Bug داده بود ! همه گير داده بودن كه فلان ِ و بيساره . اونم گير داده بود به ليوانش . هي پورش مي كرد هي ليوانه خالي مي شد . اون دوباره پورش مي كرد, دوباره ليوانه خالي مي شد ! اصلا نمي فهميد كه چه جوري خالي مي شه ها . يه دفعه نگاه مي كرد مي ديد خاليه . اونم دوباره پرش مي كرد و هر بار تشنه تر . هر بار حريص تر . مي دونست يه مرزي وجود داره بعد اون جا ديگه يو هو ... مي شد بعد اون مرز پرواز كرد و راحت و بي خيال . بعدش ديگه همه چيز ماله خودت بود. همه چي همونجوري بود كه اون مي خواست نه جوري كه بقيه مي خواستن . ديگه فقط اونايي بودن كه اون مي خواست نه يه سري آدم عاقل كه همه چيز و مي فهميدن . اصلا بعد اون مرز دنيا كارتوني مي شد ! رنگي خوشگل ... alaalalala alaalalala drinking wine talking depply throw night just dreaming dreming making plan for ever ولي بديش به اين بود كه اين دنياي كارتوني صبح تموم مي شد . اَه .. صبح بازم همون دنياي Doggi واقعي ِ مزخرف و بعد براي دنياي خودش بايد تا شب صبر مي كرد . بازهم بايد گير مي داد به ليوانش تا از مرز اين دنيا رد مي شد و مي رسيد به دنياي خودش ... اما اين شب آخري وقتي شروع كرد به ليوانش گير دادن قبل اينكه از مرز رد بشه, چشمش به يكي از وسايلش افتاد . اون لحظه توي مرز قرار داشت . نه اين ور نه اونور توي يه فضاي خالي ... فكر كرد اون وسيله مي تونه كمكش كنه . چند وقتي بود كه اونجا بود و كاري ازش نگرفته بود . از اون وسايلي بود كه يكبار بيشتر كاربرد نداشت و بعدش ديگه اصلا بدرد نمي خورد, مگر اينكه خيلي ديگه بخواي گير بدي ! فكر كرد ,مي شه به اين وضعيت خاتمه داد . به اين روزا به اين فكرا ! مي شه هميشه شب باشه . هميشه دنياي خودش ! قبل اينكه بيشتر فكر كنه يه ليوان پر كردو ليوانه خالي شد ! بعد از مرز رد شده بود . اين دفعه يه هو رد شد. بوم و پريد وسط كارتونا ... اوه سبك ِ سبك . راحت توي يك كارتون رنگي صاف افتاده بود با يك بوم . راحت !
|
|