The normal girl
رويا




من کي هستم؟





درباره ImagicGirl

















03/01/2004 - 04/01/2004 04/01/2004 - 05/01/2004 05/01/2004 - 06/01/2004 06/01/2004 - 07/01/2004 07/01/2004 - 08/01/2004 08/01/2004 - 09/01/2004 09/01/2004 - 10/01/2004 10/01/2004 - 11/01/2004 11/01/2004 - 12/01/2004 12/01/2004 - 01/01/2005 01/01/2005 - 02/01/2005 02/01/2005 - 03/01/2005 03/01/2005 - 04/01/2005 04/01/2005 - 05/01/2005 05/01/2005 - 06/01/2005 08/01/2007 - 09/01/2007


Friday, February 25, 2005

چه دردی است بعد از يک ماه ، رفتن دانشگاه ;)
خب ديگه با اينکه می دونم از بودن من اينجا سير نمی شين ! ولی ديگه بايد رفت سر خونه زندگی و درس و کار . خداييش تا حدی خوشحالم که تعطيلات تموم شد و ما داريم می ريم سر درس و زندگی ولی خب سخته ساعت 7 صبح بيدار شدن به جان شما !
اين دوهفته اخير جای شما خالی ، خيلی خوش گذشت . می خواستم يه متن دربارش بدم که نشد .فقط چندتا نکته :
1- اينکه ما با آزادی رفتيم بيرون و خيلی کيف داد . ما هر جا هر کاری که خواستيم کرديم و هيچکی نگفت آقا خرت به چند من (با فتخ ميم بخونيد ). ما يه شب رفتيم لب آب توی ماشين صدای موزيکمون و بلند کرديم و يک عالمه دست زديم بازم خيلی کيف داد (البته اينجا بايد از هماهنگ کننده برنامه Mr Divan.n کمال تشکر بکنم ) خلاصه انجام همين کارای ساده همش به راحتی خيلی کيف داد .

خلاصه که اينم از اين :

آقا کنکور کارشناسی ارشد بود ! آقا ما دوروزمون رو به دادن کنکور گزرونديم بعد ديديم اگه درس خونده بوديم خيلی خيلی بهتر بود . کل همه جريانات جدا يک ماجرای جالب و تاريخی ديروز سر کنکور سراسری کارشناسی ارشد رشته فناوری اطلاعات رخ داد و اين بود که ما يکساعت ديرتر امتحانمون برگزار شد . چون محل برگزاری حوزه امتحان يعنی دانشگاه تهران به صورت ناگهانی محل حوزه رو از انقلاب به امير آباد شمالی منتقل کرده بود و اين نقل و انتقال هم از طريق يک آگهی روی ديوار به اطلاع عموم رسيد و شما بايد خيل امتحان دهنده ها رو می ديديد که می خواستند خودشون رو از انقلاب برسونن به امير آباد و ساعت حدود 2:30 بود و امتحان ساعت 3 برگزار می شد (بنده به شخصه انقدر دويدم که تا سه ربع داشتم سرفه می کردم نفسم برگرده همينه می گن ورزش کنيد ها ! ) خلاصه يک ساعت امتحان رو عقب انداختن تا خيل مضطربين برسن به محل امتحان و ساعت 4 که امتحان برگزار می شد و خانم مسئول فرمودن داوطلبان شروع کنيد ! ماهنوز هيچ برگه امتحانی نداشتيم و با همين بلبشو ما ديروز امتحان کارشناسی ارشد داديم . خداييش آدم اينجا از هيجان کم نمی ياره !

خوش بگذره تا برنامه بعد ! ما بريم يه سر مشهد و زودی برگرديم !



دوستان

دلتنگستان (اولين وبلاگ فوقلعاده که خوندم )
هولمز(هم آبی هم شرلوک هولمز )
زهرا(ساده و راحت البته کامپيوتری )
پينکفلويديش(خودتون بخونين نظر بدين)
من ، خودم ، احسان(قبلنا بهتر بود ) 
من و مانی (يه مانيه نازبا مامانش )
خرمگس (قبلنا زودبه زود می نوشت )
زنانه ها (مايه های فمينیستی داره )
عمو بهزاد (عموی خوبيه )
يه کليک برای هميشه (واقعا همه چی داره )
ايستادن در مقابل باد (روزنامه نگار نبود بهتر می نوشت)

 

  This page is powered by Blogger. Isn't yours?