The normal girl
|
رويا |
|
Wednesday, February 02, 2005
- دلت گرفته ؟
- - دل همه می گيره - - وقتی که دل داری می گيره ديگه خب ! - - می خوای يه راه بگم دلت واشه ؟ - -چشماتو ببند - (هنوز نبسته ) - د ِ ببند ديگه - (می بنده ) - چی می بينی ؟ - هيچکس - هيچکسم ، کسيه . هيچکس هم خوبه . هيچکس همه کسه ... (از فيلم يک تکه نان ) خب ما اولين فيلم ، اولين روز جشنواره رو ديديم ." يک تکه نان " ما ل کمال تبريزی . کم کم داره از اين آقا کمال خوشم می ياد . بلده چی کار کنه . حالا هرچقدر هم که می خواد راست يا چپ باشه . با فرشی در باد حال کردم ، با مارمولک که همه حال کردن و اين يک تکه نان هم آدم و سرحال می ياره . مايه های مذهبی داره ولی يه جوری انگار که می بره به دنيايی که دوست داری هميشه اونجا بودی . يه ده تو جنگل و يه امام زاده ، يه سرباز که از کوير اومده و هر چی ازش بخوای بهت می ده ، حتی چکمه هاشو . چند تا موجزه ، به ازای هر موجزه يه صدای رعد و برق . کاملا همه چيز رويايی مثل قصه ها . يه زنگ تفريح خوب برای ماهايی که تو شهر و دود و دم گير کرديم . وقتی می ياد آدم از سينما بيرون نه ديپرس شده نه اعصابش خرد شده کاملا سر حال سرحاله . خلاصه که دست آبجيا درد نکنه که يه چند ساعتی تو صف وايسادن و ما اين فيلم و ديديم . البته اين اولين باری بود که بليط جشنواره رو از توی صف وايسادن ، بدست می آورديم . شما اگه بليط دارين برين اينو ببينين . - همه کار می کنن . درختا کار می کنن . زمين کار می کنه . خدا کار می کنه ، اون که از همه سرش شلوغ تره . وقتی همه کار می کنن ، من نمی دونم چی جوری بعضيا بيکار می گردن . شمام کار می کنی . می خوای بری زردکوه . خب برو دنبال کارت . برو ديگه ...
|
|