The normal girl
|
رويا |
|
Friday, January 14, 2005
وقتی که بچه بوديم ، پنجشنبه ها يه مزه ديگه ای می داد
مزه يه غذای خوشمزه مثل شويد پلو و آب گوشت با ته ديگ زياد . وقتی که بچه بوديم پنجشنبه ها مزه خواب درست حسابی بعد از ناهار رو می داد. وقتی که بچه بوديم پنجشنبه ها هيجان ديگه ای داشت . تو سيستم يکنواخت و پشت سرهم هفته های اون روزا ، 5شنبه ها استثنا بود . ظهراش کوتاه تر بود و شبهاش بلندتر . می شد ظهرا بخوابی و شبها بيدار بمونی و فيلم سينمايی نگاه کنی ! بعضی 5شنبه ها ديگه توی همه 5شنبه ها استثنا تر بود ، وقتی که می خواستيم بريم يه جايی ، مسافرتی ،مهمونی ناهاری و ظهر به جای سوار سرويس شدن و 6دور ،دور خيابونا زدن ، بابا مامانت می يومدن دنبالت و با اونا می رفتی . آخ می چسبيد .. وقتی که بچه بوديم پنجشنبه ها بعد ازظهر می رفتيم پارک يا سينما . هميشه با بابا يا مامان می رفتيم بيرون . انقدر هميشه اينکارو می کرديم برای خودمون عادی بود ، فکر می کرديم همه آدما 5شنبه ها می رن بيرون . وقتی بزرگتر شديم ، فهميديم ما عجيبيم و خيلی ها 5شنبه ها می مونن تو خونه و استراحت می کنن . وقتی که بچه بوديم دوست داشتيم زودتر پنجشنبه هابرسه تا بعدش جمعه بشه و ما تعطيل باشيم و استراحت کنيم . نمی دونستيم هرچقدر 5شنبه ها زودتر برسه ماهم زودتر بزرگ می شيم . اونوقت 5شنبه ديگه چيز خاصی برامون نداره . به جای يه روز هيجان انگيز دوست داشتنی می شه ، يه روز عادی کسل کننده که فرداش جمعه است ! با همه اين احوال می گذره ، بعضی وقتا خوش بعضی وقتام خشک ! انشاءالله هميشه خوش بگذره ! (يه توضيح تو پرانتز اين که اين مطلب ماله چند هفته پيشه ولی الان پست می شه )
|
|