The normal girl
|
رويا |
|
Tuesday, December 14, 2004
بازم ابی !
توی تنهايی يک دشت بزرگ که مثل غربت شب بی انتهاست يک درخت تن سياه سر بلند آخرين درخت سبز سرپاست رو تنش زخم ولی زخم تبر نه يک قلب تير خورده نه يه اسم شاخه هاش پر از پر پرنده هاست کندوی پاک دخيل و طلسم چه پرنده ها که تو جاده کوچ مهمون سفره سبز اون شدن چه مسافرا که زير چتر اون به تن خستگيشون تبر زدن تايه روز تو اومدی بی خستگی با يه خورجين قديمی قشنگ با تونه سبزه نه آيينه بود نه آب يه تبر بود با يه اهرم سنگ اون درخت سر بلند پرغرور که سرش داره به خورشيد می رسه منم منم ! اون درخت تن سپرده به تبر که باسه پرنده ها دلواپسه منم منم ! من صدای سبز خاک سربيم صدايی که خنجرش رو به خداست صدايی که توی بهت شب دشت نعره ای نيست ولی اوج يک صداست ! رقص دست نرمت ای تبر به دست با هجوم تبر گشته و سخت آخرين تصوير تلخ بودنه توی ذهن سبز آخرين درخت حالا تو شمارش ثانيه هام کومه های بی امون تبره تبری که دشمنه هميشه اين درخت محکم و تناوره *من به فکر خستگيهای پر پرنده هام تو بزن تبر بزن من به فکر غربت مسافرام آخرين ضربه رو محکم تر بزن * خوش بگذره پ.ن : قسمت آخرش رو می تونين هرچند بار که می خواين تکرار کنين ، با فرياد !
|
|