The normal girl
|
رويا |
|
Tuesday, December 14, 2004
بزرگترين و کوچکترينش يادم رفت !
يه ليست بلند بالا از اين سر تا اون سر اين و اين و اون و اين و اين ... - اووه ه ... مگه آدم چقدر وسيله می خواد ، که دور خودش بچينه تا احساس امنيت کنه ؟ همينجور وسيله از درو ديوار می ريزه . فقط برای اينکه ثابت کنه دارايی می تونی . امنی ! - ؟ - از گرون قيمت ترينش تا ارزون ترينش برای ارضای حس خودخواهيت ِ . بهت قدرت می دن و تورو زندونی می کنن . تو زندونی اونايی . نه اينکه اونا مطعلق به تو باشن . -! - تو ما همه مطعلق به اشياء دورو بر خودمونيم . با اونا متمايز می شيم . مقام و منزلتمون با اونا پايين بالا می ره . برای داشتنشون تلاش می کنيم . می دوييم . عمرمون و خودمون رو خرج داشتنشون می کنيم . - نه خب ... ! - هيچ فکرشو کردی اگه وسايل و از آدما بگيرن. از همه و همه چيزرو ، و به همه يه لباس يه شکل بپوشن اونوقت چقدر دنيا فرق می کنه ؟ - نه ! - آره شايد يه دنيای بی رنگ و هيجان و کشت و کشتار باشه . اما دنيای ساده و راحتيه! - ....... هر کاری می کنم يادم نمی ياد چی می خواستم ! -. خوش بگذره پ . ن : اين چند تا که نوشتم قبلا تو کامپيوترم بوده ها ، فقط اومدن اينجا گذاشتم همچنان امتحا نا خفنه !
|
|