The normal girl
رويا




من کي هستم؟





درباره ImagicGirl

















03/01/2004 - 04/01/2004 04/01/2004 - 05/01/2004 05/01/2004 - 06/01/2004 06/01/2004 - 07/01/2004 07/01/2004 - 08/01/2004 08/01/2004 - 09/01/2004 09/01/2004 - 10/01/2004 10/01/2004 - 11/01/2004 11/01/2004 - 12/01/2004 12/01/2004 - 01/01/2005 01/01/2005 - 02/01/2005 02/01/2005 - 03/01/2005 03/01/2005 - 04/01/2005 04/01/2005 - 05/01/2005 05/01/2005 - 06/01/2005 08/01/2007 - 09/01/2007


Thursday, September 30, 2004

تازگيها فهميدم که هرکاری بخوام می تونم انجام بدم، می تونم توی مسير خونه وايسم و يه منظره دوست داشتنی رو نگاه کنم. بعد يادم بياد که خيلی وقته پياده روی نکردم . يادم بياد که از اينکه همش با ماشين اينور اونور رفتم خسته شدم و دلم می خواد از ماشينم بيام بيرون و هوا رو تنفس کنم و هوا از رو پوستم رد بشه. بعد بازم يادم بياد که اِ من از امروز صبح چقدر هوس کوه کردم و هی هم کوهنورد ديدم و هی به حالشون غبطه خوردم...
بعد يه دفعه تصميم بگيری که بزنی ماشين و کنار و بری تنهايی يه دوری تو فضای سبز پارک بزنی . اول فکر می کنی تنهايی کيفی نميه ، بعد می گی چرا! تنهاييم کيف می ده.پياده بشی و بری تو پارکی که فواره هاش بازن و هواشم تو مرز بين صبح و شبه.
بری از کنار آدما ردبشی . وقتی داری راه ميری،دستاتو بازو بسته بکنی جوری که به هم بخورن و صدا بدن ، انگار که داری دست می زنی. بعد بری آروم و با حوصله غرفه های توی پارک ونگاه کنی و با فروشنده هاش حرف بزنی . بعد هم بری سمت فواره هايی که می چرخن. مثل اون بچگی ها وايسی که بيان بهت برسن وبعد يه ذره قبل اينکه بهت برسن از دستشون در بری و اگه هم که خيست کردن برگردی بشون بخوندی .
آره، همه اين کاررا رو خواستم و انحام دادم ...
کم کم دارم بزرگ می شم، نه؟



دوستان

دلتنگستان (اولين وبلاگ فوقلعاده که خوندم )
هولمز(هم آبی هم شرلوک هولمز )
زهرا(ساده و راحت البته کامپيوتری )
پينکفلويديش(خودتون بخونين نظر بدين)
من ، خودم ، احسان(قبلنا بهتر بود ) 
من و مانی (يه مانيه نازبا مامانش )
خرمگس (قبلنا زودبه زود می نوشت )
زنانه ها (مايه های فمينیستی داره )
عمو بهزاد (عموی خوبيه )
يه کليک برای هميشه (واقعا همه چی داره )
ايستادن در مقابل باد (روزنامه نگار نبود بهتر می نوشت)

 

  This page is powered by Blogger. Isn't yours?