The normal girl
رويا




من کي هستم؟





درباره ImagicGirl

















03/01/2004 - 04/01/2004 04/01/2004 - 05/01/2004 05/01/2004 - 06/01/2004 06/01/2004 - 07/01/2004 07/01/2004 - 08/01/2004 08/01/2004 - 09/01/2004 09/01/2004 - 10/01/2004 10/01/2004 - 11/01/2004 11/01/2004 - 12/01/2004 12/01/2004 - 01/01/2005 01/01/2005 - 02/01/2005 02/01/2005 - 03/01/2005 03/01/2005 - 04/01/2005 04/01/2005 - 05/01/2005 05/01/2005 - 06/01/2005 08/01/2007 - 09/01/2007


Friday, September 03, 2004

چند روزه اونجا نشسته ، همون پیرمرده با سازش
ساز نیستا ، از اون چوب های پنبه زنیه ، شکله سازه بنظره من . یه پیرمرد پنبه زن بالای شهر ، عجیبِ ، شکل یه خاطره از گذشته .
ماشینا از کنارش رد می شن آدما نه ولی . فقط ماشینه که رد می شه . آخه خب اگه آدم هم از اونجا رد میشد و می دید اون چند روزه اونجاست و تکون نخورده ، می رفت جلو می پرسید ازش : عمو چی شده ؟ تو کجا اینجا کجا ؟ چرا چند روزه همینجوری اینجا نشستی ؟ شبا کجا میری ؟ کارو بار این بالاهام رونق داره که اومدی اینجا ؟ خونت کجاست ؟ ... اوه يه چند ساعتی حرف و سوالی که آدمه می تونه بپرسه و اون پیرمرده هم جواب بده . آره خب آدم رد می شد اين جوری بود .
ولی فقط ماشین رد می شه ، ماشین های مدل بالا ، ماشین های مدل متوسط ، رنگ و وارنگ . آخه اينجا بالا شهره ، مردم با ماشینا شون شناخته می شن . هوم مام يه ماشین دیگه ، دیدیدم و رد شدیم ، بعضیام نمی بینن و رد می شن . آخه اونا سوارن و سوارو چی کار به کار پیاده . بعدشم تو ماشین آدم باید حواسش به جلوش باشه ، جلوشم پره ماشینه . نباید اطراف و نگاه کنی ، آخه اونوقت حواست پرت می شه و می خوری به ماشین جلویی... .
تازه اطرافم خبری نیست که ، درخت و خونه و آدمایی که رد می شن . آدما مثل خونه ها مثل درختا . فرقی ندارن همشون و صد باردیدی . حواست به جلوت باشه به اون ماکسیما نزنی ، خیلی خوشگله ...
یه پیرمرد پنبه زن بالا شهر ، عجیبِ ، مثل یه خاطره از گذشته ، شایدم خود گذشته ...



دوستان

دلتنگستان (اولين وبلاگ فوقلعاده که خوندم )
هولمز(هم آبی هم شرلوک هولمز )
زهرا(ساده و راحت البته کامپيوتری )
پينکفلويديش(خودتون بخونين نظر بدين)
من ، خودم ، احسان(قبلنا بهتر بود ) 
من و مانی (يه مانيه نازبا مامانش )
خرمگس (قبلنا زودبه زود می نوشت )
زنانه ها (مايه های فمينیستی داره )
عمو بهزاد (عموی خوبيه )
يه کليک برای هميشه (واقعا همه چی داره )
ايستادن در مقابل باد (روزنامه نگار نبود بهتر می نوشت)

 

  This page is powered by Blogger. Isn't yours?