The normal girl
|
رويا |
|
Wednesday, September 01, 2004
من دوست دارم
يه خرس پاندا باشم که تو فرانکفورت می يان به ديدنم يا اينکه يه قفس پرنور داشته باشم که هی با سرعت نور زادوولد کنه يا موقع تولدم يه درخت سيب کاشته باشن (از اون سيب های ترش سبز) که آخرش تبديل به سيب بشم هوم من دوست دارم ساکسيفون بزنم، خيلی زياد، ساکسيفون گنده بزرگ. و دوست دارم اين شعر و اينجا بنويسم همراه با همه نوشته های بالايی که خوندين هيچ چيز از آن انسان نيست ، هرگز نی قدرتش ، نی ضعفش ، و نی دلش حتا و آن دم که دست به آغوش می گشايد ، سايه اش سايه ی صلِبی ست ... و آن دم که می پندارد خوشبختِش را در آغوش فشرده است ، آن را له می کند . زندگی او طلاقی عجِب و دردناک است ... هیچ عشقی را... هيچ عشقی را سرانجام خوش نيست ... خوش بگذره... پ.ن اگه احيانا چيزی سردر نياوردين، می تونين برين انقلاب پول بدين و اين کتاب و بخرين وبخونين (پيشنهاد می کنم اين کارو انجام بدين) داستان خرسهای پاندا به روايت يک ساکسيفونيست که دوست دختری در فرانکفورت دارد.
|
|