The normal girl
|
رويا |
|
Monday, August 23, 2004
خب ديگه امشب آخرش شد و سه تا پست در عرض يه شب کولاک
حالا فکر کنم يه يک هفته ای نبايد چيزی بنويسم در ادامه اتفاقات رخ داده بايد خدمتون عرض کنم که ديشب هم تولد عمو بهزاد بود و دوستان دعوت کردن که بريم يه رستوران به نام donini هر چی هم ما در راه رسيدن خدمت آبجيها و دوست محترم مزدوج شده ای که همراهمون بود گفتيم بابا اسمش دونی نی يا همون دوتا نی نی هست به خرجشون نرفت که نرفت . البته به ما خيلی خوش گذشت کل برنامه خوب و عالی بود و البته sorry که ما مجبور شديم زودتر دوستان رو ترک کنيم . ولی آقا ما يه سوال از خدمت زحمتکش برگزار کنندگان اين برنامه داشتيم (قبلش بگم ها خداوکيلی دستشون درد نکه زحمت زياد می خواد جور کردن اين برنامه ) نمی شد يه رستوران سرراست تر می رفتيم که آدم مجبور نباشه چند دور دور ميدون بزنه و هی خيابونا رو دنده عقب برگرده چون خيابون يه طرفست و اشتباه اومده ، بابا خب يکی شايد امکانات از نوع موبايل نداشته باشه و خونشونم تلفن و اينترنت اينا نباشه (يا باشه ولی قطع باشه ) اونوقت که آدم مجبوره که وسط خيابون وايسه از تلفن عمومی زنگ بزنه به يکی از مسئولان محترم برگزاری وبپرسه بابا شما کجايیییین ؟ حالا خداروشکر که آبجيه محترمه ما کارت تلفن داشتن ... بازم دست همگی درد نکه خوش بگذره پ.ن خب من تازه ميل مربوط به محل قرار رو باز کردم و از حق نگذريم نقشه مسير خوب کشيده شده بود و کسی اگه اين نقشه رو داشت گم نمی شد ولی خب هميشه امکانات مهيا نيست ديگه منم هم عکس محل دونی نی رو که دوستان زحمت کشيدن رو اينجا می زارم که ديگه کسی مجبور نشه دور ميدون بزنه اگه خواست بره دونی نی
|
|