The normal girl
|
رويا |
|
Sunday, August 22, 2004
خب با عرض سلام خدمت دوستان
ما يه دوسه روزی رفته بوديم خدمت جناب حافظ شيرازی يه عرض سلامی بکنيم و بعد اين همه مدت که زحمتشون می ديم از نزديک خدمت برسيم ، نمی گم که سفر عجله ای بود ونرسيدم بيام اينجا خبر بدم ولی خب می دونين که سفر چه جوريه وهميشه دقيقه نود ، هزارتا کار هست که خب آدم به وبلاگ نمی رسه . خلاصه که ما رفتيم شيراز و اومديم ، جناب حافظ هم حسابی اونجا مهمون نوازی کردن و دل ما و همه دوستان رو شاد کردن ، البته هوا بس ناجوانمردانه گرم بود ولی به قول يکی از آبجيهای گرانقدر ما ، در جوار دوستان و خانواده به حدی خوش گذشت که گرما خيلی کارگر نبود ، البته وقتی يه 6 7 ساعتی تو بازار چرخ زده باشی ديگه دوست موست و بيخيال می شيو و گرما خفت می کنه ;) در کل همه برنامه ها خوب بود با برنامه ريزی عالی دوست عزيز و همکاری آبجيها و البته برنامه شبانگاهی هم داشتيم با حضور يِک فرد ناشناس که فقط در حد در زدن ايفای نقش کردن ولی خوب بانيه تفريح بسيار زيادی شدن و نامکنن رو ممکن کردن و بنده حقير را با اينکه از فرط خواب داشتم به ملکوت علی می پيوستم ، بيدار نگه داشتن . البته به اصرار بقيه اهالی شجاع و دلير اتاق . و البته يه نکته هم اينجا قابل عرضه که يه اشتباهی در طول برنامه ريزی داشتيم که ما فکر می کرديم هر روز صبح فقط تا ساعت 9 صبح صبحانه می دن در نتيجه دو طفل معصوم رو با هزار بدبختی (در مورد کم و کيف انواع بدبختيها برای بيدار کردن اين طفل های معصوم می تونيم از دوست عزيز سوال کنيد ) از خواب ناز صبگاهی بيدار می کرديم که قبل از 9 صبح اونجا باشيم و از قضا روز آخر متوجه شديم که هر ساعتی که می يومديم صبحانه مهيا بوده فعلا اين از اين ادامه برنامه در پست بعدی خوش بگذره
|
|