The normal girl
|
رويا |
|
Sunday, August 29, 2004
مدتهاست می خوام يه پست بنويسم درباره جادو
جادوی هنر، جادوی موزيک ، جادوی کتاب ، جادوی شکلات ، جادوی مرگ هزارتا مثل اين جادوها و سه تاش از همه برای من جالب تر: جادوی کتاب جادوی سينما جادوی موزيک کشف هر ستای اين جادوهارو مديون يکی از اثرگذار ترين افراد زندگيم، يعنی پدرم هستم . با هر سه تاش از بچگی آشنايی دارم، وقتی که خوندن بلد نبودم و عکسای کتابها رو نگاه می کردم و براشون داستان می ساختم. وقتی بزرگتر شدم و تو سينما گلنارو ديدم دزد عروسکها و تو خونه پری دريايی و سيندرلا و هفت کوتوله. و وقتی شبا برای خواب نوار لالايی ويگن تو ضبط بود تا من و آبجيا رو بخوابونه. تو دوران نوجوانی يکی از اين سه تا منو واقعا جادو کرد رمان، تا جايی که برای خوندن يواشکی وسط امتحانا، از هر ترفندی استفاده می کردم از زير لاحاف تا توی کمد. نوسيندگی صدرصد يه جور جادوگريه و بايد گفت که از اون درجه های بالای جادو هم هست، خلق شخصيت ها، بهشون زندگی دادن و براشون نقشه زندگی کشيدن و بقيه رو دنبال اين نقشه کشيدن، بالا و پايين بردن اونها، باهاشون بازی کردن، حرفاتو از طريق اونا زدن همه و همه نشونه جادوگريه محظه و البته بعضی استادن تو جادو، بعضی فقط تثوريشو بلدن،بعضيهاهم فقط اسمشو يدک می کشن. امسال تابستون دوباره به اين دنيای زيبا برگشتم و يک عالمه کتاب خوندم، می خوام اينجا ازشون ببويسم، از حسی که بهم منتقل کردن ، از مطلبايی که ازشون ياد گرفتم از همه چيز از همه حسيه جادويی که داشتم و دارم فعلا همين خوش بگذره
|
|