The normal girl
|
رويا |
|
Saturday, July 31, 2004
مامان خانومی من وقتی اين آهنگ و شنيد ياد يه داستان قديمی افتاد که وقتی جوون بودن يه بار به يکی از اين موسسات کودکان بيسرپرست سر می زنن و اونجا يه پسرنو جوون اين آهنگ و که داريوش تازه خونده بوده ، براشون می خونه . منم اين آهنگ و اينجا می ذارم به ياد اون پسره و همه کسهايی که دلشون تنگه
برادر جان نمی دونی چه دلتنگم برادرجان نمی دونی چه غمگينم نمی دونی نمی دونی برادرجان گرفتار کدوم طلسم و نفرينم نمی دونی چه سخته دربدر بودن مثل توفان هميشه درسفر بودن برادرچان برادر جان نمی دونی چه تلخه وارث درد پدر بودن دلم تنگه برادر جان برادر جان دلم تنگه دلم تنگه از این روزهای بی اميد از اين شبگرديهای خسته و مايوس از اين تکرار بيهوده دلم تنگه هميشه يک غم و يک دردو يک کابوس دلم تنگه برادر جان برادر جان دلم تنگه دلم خوش نيست غمگينم برادر جان از اين تکرار بی رويا و بی لبخند چه تنهايی غمگينی که غيراز من همه خوشبخت و عاشق عاشق و خرسند به فردا دلخوشم شايد که با فردا طلوع خوب خوشبختيه من باشه شب و با رنج تنهای من سر کن شايد فردا روز عاشق شدن باشه دلم تنگه برادر جان برادر جان دلم تنگه
|
|