The normal girl
رويا




من کي هستم؟





درباره ImagicGirl

















03/01/2004 - 04/01/2004 04/01/2004 - 05/01/2004 05/01/2004 - 06/01/2004 06/01/2004 - 07/01/2004 07/01/2004 - 08/01/2004 08/01/2004 - 09/01/2004 09/01/2004 - 10/01/2004 10/01/2004 - 11/01/2004 11/01/2004 - 12/01/2004 12/01/2004 - 01/01/2005 01/01/2005 - 02/01/2005 02/01/2005 - 03/01/2005 03/01/2005 - 04/01/2005 04/01/2005 - 05/01/2005 05/01/2005 - 06/01/2005 08/01/2007 - 09/01/2007


Tuesday, July 13, 2004

فيلم bachler رو ديدم قشنگ بود
بعدش خواستم بيام اينجا بنويسم که انسانها چون ديدن زندگی سخته و بيرحمه برای خودشون قصه و افسانه رو ساختن اونو هی پرورش دادن هرچقدر پيشرفت کردن نحوه بيان افسانه ها هم پيشرفت کرد فيلم و تئاتر و نوارو ويديو و نوارو همه برای اينکه افسانه ها رو برای انسان ملموس تر کنه تا برای چند ساعتی از واقعيت های تلخ زندگی دور باشه ، يعنی که انسان خودش سر خودشو گول می ماله واينکه عشق زائده خيال انسانه چون اون چيزی که ما عشق می گيم فقط چيزيه که تو قصه ها پيداش می شه کرد
واينکه به گفته يه دوستی زندگی انقدر cruel هستش که هيچ عشقی در مقابلش مقاومت نمی کنه و و و ...

يه دفه يه بارون ناگهانی گرفت ، اول فقط صداشو می شنيدم تند و محکم و زياد بعد رفتم بيرون رو ديدم رو يه صندلی رو به پنجره ، جلو چشمم يه منظره دلپذير از درخت و رود و دشت نبود که بگی حالا بارون خورده و قشنگ تر شده ، يه دشت پر از ساختمون و خيابون بود ولی يه آسمون آبی با چنتا تيکه ابر توش بود با يه بوی خوش بعد از بارون ، به قول معروف هوا دلپذير بود
بعد فکر کردم که زندگی می تونه قشنگ بشه وقتی يه بارون بياد



دوستان

دلتنگستان (اولين وبلاگ فوقلعاده که خوندم )
هولمز(هم آبی هم شرلوک هولمز )
زهرا(ساده و راحت البته کامپيوتری )
پينکفلويديش(خودتون بخونين نظر بدين)
من ، خودم ، احسان(قبلنا بهتر بود ) 
من و مانی (يه مانيه نازبا مامانش )
خرمگس (قبلنا زودبه زود می نوشت )
زنانه ها (مايه های فمينیستی داره )
عمو بهزاد (عموی خوبيه )
يه کليک برای هميشه (واقعا همه چی داره )
ايستادن در مقابل باد (روزنامه نگار نبود بهتر می نوشت)

 

  This page is powered by Blogger. Isn't yours?