The normal girl
رويا




من کي هستم؟





درباره ImagicGirl

















03/01/2004 - 04/01/2004 04/01/2004 - 05/01/2004 05/01/2004 - 06/01/2004 06/01/2004 - 07/01/2004 07/01/2004 - 08/01/2004 08/01/2004 - 09/01/2004 09/01/2004 - 10/01/2004 10/01/2004 - 11/01/2004 11/01/2004 - 12/01/2004 12/01/2004 - 01/01/2005 01/01/2005 - 02/01/2005 02/01/2005 - 03/01/2005 03/01/2005 - 04/01/2005 04/01/2005 - 05/01/2005 05/01/2005 - 06/01/2005 08/01/2007 - 09/01/2007


Thursday, August 16, 2007

خب شاید اینو خیلی وقت پیش باید می نوشتم . اما امروز که بعد از مدتها به اسرار چند تا از دوستام اومدم که آرشیو اینجارو درست کنم ،کم کم پستهام رو هم می خوندم و خب جالب بود. انگار یه آدم دیگه که خود منه اما دو- سه سال ازم کوچیکتره و خیلی هم دوره داره از گذشته می گه و انگار که زنده است ! انگار که من یهو پریدم تو اون زمانها ، وقتی که دانشجو بودم ، تو مشهد! وقتی که اوج دلتنگیم یا یواشکی رو پشت بوم بودم یا گوشه راهرو ها یا اینکه همرو در حین درس خوندن قال می زاشتم و می رفتم کافی نت و وبلاگ می نوشتم یا نوشته های که رو کاغذ بود رو تایپ می کردم تو پست هام ! شعر هم می گفتم اون وقت ها ! و همه تابستون ها و تعطیلاتی که تا پام به تهرون می رسید از صبح تا شب بیرون بودم و با تمام وجودم خوش می گذروندم بدون اینکه نگران چیزی باشم که اوج نگرانیم وقتی بود که نزدیک برگشتنم بود و هزارتا کارهای نکرده ! همش اینجاست وقتی یه پست رو می خونم یاد یه قسمتش می یوفتم و برام همه چیز تازه می شه ! به هر حال من مدتی ننوشتم و دوباره نوشتنم از پارسال بود که تو بلاگ اسکای شروع کردم و آدرس جدیدم اینه : چرک نویسهای جادویی
این جارو دوست دارم و می خوام بمونه و رابطه بین این دوتا وبلاگم بیانگر همین حسه که هم اینجا می نویسم که بعد کجا رفتم و هم اونجا می نویسم که قبلش کجا بودم
همین
خوش بگذره


Saturday, May 28, 2005

آی ملت
فکر نکنین که جازدم ها و دیگه نمی نویسم . نوشتن رو دوست دارم. یه مدت از چیزی که دوست داشتم دور شدم یه مدت یه جور دیگه نوشتم که خوشم نمی یومد . حالا احتیاج به تغییر تحول دارم در رابطه با اینجا ، می خوام حال و هوای اینجا رو عوض کنم . ولی زمان اینکارو ندارم ، همچنین امکانشو و حس خلاقشو . شاید هم همه اینارو دارم و یه چیز دیگه به اسم ت.ن.ب.ل.ی هم روش . خدا داند !
یه زمانی از اینکه آدمهایی که من و می شناسن ، نوشته هامو بخونن وحشت داشتم ولی الان کاملا خوشم می یاد (حس دوست داشتنیه خود خواهیمه دیگه )
از خلق کردن خوشم می یاد . همیشه از مجسمه ساختن یا نقاشی کردن خوشم می یومده ، چون آدمها با یه حسی خلق می کردن و مخلوقشون هنر خودشون بوده و بعد اونو در معرض دید بقیه می گذارن . برای منم همینطور بود ، همه Post هایی که اینجا می نوشتم یه خلق تازه بود از هر کدوم یه خاطره جالب دارم . بعضیاشونو بیشتر دوست دارم ولی همه رو می آفریدم و می زاشتم اینجا که شما بخونین !
این حس دوست داشتنیه خلق یه موجود منحصر بفرد مربوط به خودت رو هیچ وقت ترک نمی کنم .
معمولا هر چی به ذهنم می رسه در لحظه رو می نویسم ، تغییرات کمی توش می دم و همیشه خودم از حاصلش خوشم می یاد . معمولا نوشته هام طولانیه ! (انشاهام هم همیشه چند صفحه بود تو بچگیام ! )
یه مدت زدم تو خط حرفهای عجیب غریب ِ جالب . خوشم می یومد ولی تا یه مدتی . از اینکه نوشتهام معما داشته باشن یا اییهام خوشم می یومد . اما شیرینیه سادگی رو نداشت . البته به عنوان خواننده وبلاگ یا یه وبگرد ، خودم همیشه از وبلاگهایی خوشم می یومده که بیشتر مثل خاطرات روزانه نویسنده بوده یا اونایی که داستان می نویسن . اما خودم به هیچ کدوم از این دو صورت نمی نویسم فعلا .
القصه یه مدت بر همین منوال گذشت و شد حالا که دیگه حوصله نوشته های قبلی رو ندارم . دلم برای نوشتن تنگ شده .
دوباره می نویسم،البته من بسیار دنبال یک Template جدید هستم .(هر نوع پیشنهادی رو هم از طرف دوستان خیر خواه که می خوان به این جا کمک کنن در زمینه طراحی رو می پذیرم )
و خب آخرسر هم از این تعارفها که مرسی برام کامنت گذاشتین و Scrapt و هی بد و بیراه گفتین که یعنی چی و نمی شه ننویسیو اينجا رو ببندیو ... از این حرفها (خداییش این فحشهای آخری که خوردم کاملا من رو برای نوشتن دوباره ترغیب کرد ) خلاصه که Tnks a lot

به قول سنجد بر می گردم حتما !


Monday, May 09, 2005

آقا جان نیاین دیگه : تعطیلههههههههههههههه
حالا نه خیلی هم می یاین ولی همونم دیگه نیان . فعلا کرکره پایینه . هم می خوایم تعمیرات کنیم هم حوصله نداریم هم امتحان داریم هم درس خفن داریم هم پروژه .
تازش جدیدا خودم از اینایی که می نویسم اصلااااااااااااااااا خوشم نمی یاد .
اه چیه شماهام هی می یاین می خونیین به به چه چه می کنین حال آدم به هم می خوره
اههههههههههههههههههههههههههههههههه
خلاصه دیگه همینه دیگه فعلا تا اطلاع ثانوی تعطیلههههه
از قیافیه وبلاگ هم خیلی بدم می یاد
برین دیگه وایسادین چیو نگاه می کنین ؟
تعطیلهههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههه


Saturday, April 30, 2005

نمردیمو تو بهار بالاخره قاصدک دیدیم
یکی دیروز دیدم توی کلات
یکی هم امروز
فکر کنم دنیا می خواد قشنگ تر بشه ، که قاصدک زیاد می شه !


Wednesday, April 27, 2005

و ما هستیم ...
در زندگی ...
باهم بی هم ...
همین اطراف
در گوشه کنار کوچه ها
لای درسها / آدمها / خیالها / دلتنگیها ...

و نفس می کشیم
فرو می بلعیم هوای تازه / بهاری / هوای نو / کهنه نو

و گوش می دهیم
صدای پرستو / صدای مهیب سکوت / صدای پچ پچ حرفهای پنهانی
صدای آهنگ وحشی / صدای گریه عاشق ...

و می بینیم
لاله های وحشی / رودخانه فصلی / اسب گاری / گنبد طلا / ابرهای بلند

و حرف می زنیم ....

و حرف نمی زنیم ....
حرف ِ حرف / حرف ِ آهنگ / حرف ِ پشت ِ سر / حرف ِ عارفانه ....

و ما هستیم
همین اطراف / کنار تنهاییها ، زیر سایه خدا
کنار همه آدمها / درسها / خیالها / دلتنگیها / پرستو ها .....................


Sunday, April 03, 2005

خب اینم از این .
ما می ریم مشهد دیگه که به کاروزندگیمون برسیم
13 هم خوش گذشته باشه ان شاءالله . 13 ما که خیلی خوشمزه بود و به قول دوستان هالشو بردیم !
از برگزار کنندگان و دست اندر کاران به خصوص پزندگان برنامه بسیار بسیار ممنونیم !
بعد چون اینجا یه جور دفتر خاطرات هم به حساب می یاد و بعدانا می خوایم بیام ببنیم و بخونیم بفهمییم قبلنا چی کار می کردیم به عرض می رسانم که : امسال عید 84 ما هم رفتیم سسندخ که خیلی خوب بود هم یه سفر نیمه مجردی رفتیم اصفهان و نمای جدیدی از اصفهان دیدیم که اونم باز خیلی خیلی خوب بود اینجا هم جا دارد از کلیه دست اندکاران این برنامه ها کمال تشکر را بنماییم .
دوستان لطفا دعا کنن این استاد کمی تا حدی محترم ما فردا گیر نده چون من مقشامو انجام ندادم .
دیگر زیاده عرضی نیست جز چند جمله قصار !

- جناب هاپولی می فرمایند : خوشبحال کلاغ که هر وقت دلش بخواد می تونه داد بزنه و هر جام که دلش بخواد می تونه بره !

خوش بگذره !


Tuesday, March 29, 2005

بچه مورچه گفت :" همه اشکال من و تو این بود ، من از اول مطمئن بودم که راه ِ من و تو يکيه . تو از اولش مطمئن بودی که هرکی راه خودشو می ره .
دو تا خط موازی درسته هیچ وقت به هم نمی رسن ولی سرتاسر راه کنار همن و با هم . اما دو تا خط متقاطع یه نقطه به هم می رسن و بعد از هم دور میشن . هرکی یه سمت می ره .
من خط موازی رو بیشتر دوست دارم ! "
قورباغه شاخدار نگاش کرد و خندید .

رفت ...



دوستان

دلتنگستان (اولين وبلاگ فوقلعاده که خوندم )
هولمز(هم آبی هم شرلوک هولمز )
زهرا(ساده و راحت البته کامپيوتری )
پينکفلويديش(خودتون بخونين نظر بدين)
من ، خودم ، احسان(قبلنا بهتر بود ) 
من و مانی (يه مانيه نازبا مامانش )
خرمگس (قبلنا زودبه زود می نوشت )
زنانه ها (مايه های فمينیستی داره )
عمو بهزاد (عموی خوبيه )
يه کليک برای هميشه (واقعا همه چی داره )
ايستادن در مقابل باد (روزنامه نگار نبود بهتر می نوشت)

 

  This page is powered by Blogger. Isn't yours?